عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۶۰ مطلب با موضوع «ریحانه (چادرانه)» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

تو مترو با خواهرم وایساده بودیم که یهو یه خانم فروشنده شالش رو انداخته بود و گل سراشو روی سرش تبلیغ میکرد! بگیم، نگیم، چی بگیم و... تصمیم گرفتیم که بریم بگیم و ایستگاه بعد پیاده شیم و با مترو بعدی ادامه مسیرمونو بریم. خواهرم رفت جلو من عقبتر بودم (طوری که معلوم نبود باهمیم).

بهش گفت: خانم شالتونو سرتون کنین.
- من دارم جنسمو میفروشم، توی واگن خانم ها هم هستم.
مترو دوربین داره، تو ایستگاه هم از بیرون دید داره!
- نخیر دوربین نداره و ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۳
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب النور

اومده بودند خونمون مهمونی. در یه موقعیت مناسب که دور و برش خلوت شد رفتم جلوش وایستادم و میخواستم آروم بهش بگم بذار روسریت رو برات درست کنم و همزمان دستم رو بردم به طرف روسریش که دیدم پدرش داره بهم میگه: به مادرش بگو!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۳
افسر ولایی مهدی(عج)

حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از نوع میکروسکوپی ها سرش می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید! از آن دخترهایی بود که بقول بعضی می گویند: آخرشه!

قبل از ماه رمضان بود. وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد؛ مقنعه سر کرد هر چند هنوز موهایش بیرون بود اما آن تیپ کجا، مقنعه امروزش کجا؟!

داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۸
افسر ولایی مهدی(عج)


بسم الله الرحمن الرحیم
ﺳﻼﻡ. ﺑﻨﺪﻩ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ 4 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ؛ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺘﺮﻭ ﺷﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺪﺣﺠﺎﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﻡ، ﭘﺴﺮﻡ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﺯﺷﺘﯽ! ﻫﻤﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ.
ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟! ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﻮﺭ!
ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﻮ !!!
ﻫﻤﻪ ﻭﺍﮔﻦ ﺯﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻢ.
ﮔﻔﺖ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﻢ ﺑﻼ؟!
ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺷﻮ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﺎﺳﯿﺪ.
ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ، ﺑﻬﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯼ ﻗﻄﻌﺎً؛ ﺍﻣﺎ ﻓﻄﺮﺕ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﭘﺎﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ! ( ﺑﻪ ﮔﺮﺩﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ‏)
ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻥ؛ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﻟﺶ! ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﺗﻮ ﺑﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ!
ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻦ ﭼﻪ ﺟﻮﯼ ﺑﻮﺩ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﻓﻀﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺑﻮﺩﻥ.
ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﺑﺎ ﻟﺞ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻧﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ، ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻣﻮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻦ.
ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.
ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﯽ؟!
ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺑﺸﯿﻨﻪ جای من ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻪ.
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺩﻟﺶ ﺿﻌﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻧﺎﺯﺵ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺟﺎ ﺑﻬﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻋﺎ ﮐﻦ! ( ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﻭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺟﺎ ﺑﺪﯾﻢ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﻣﯿﮕﻪ ...‏)
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺷﮑﻼﺕ ﺩﺍﺩ!
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺣﺎﻟﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ، ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ...
ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﻫﺮﮐﺲ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺑﯿﻨﯽ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﺎﻟﯿﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﮑﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ.
ان شاٱلله که بتونیم از آمران بمعروف و ناهیان از منکر باشیم  .
منبع: ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ "ﺣﯿﺎ "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۴
افسر ولایی مهدی(عج)

السلام علیک یا حسین ابن علی(علیه السلام)

تازه فارغ التحصیل شده بودم و دنبال کار میگشتم... ؛

این روزنامه اون روزنامه تا یه کار خوب پیدا کردم، شماره رو برداشتم؛ زنگ زدم! یه خانومی گوشی رو برداشت؛ گفتم که واسه کار زنگ زدم؛ خیلی تحویلم گرفت و یه سری اطلاعات عمومی ازم گرفت و معدلم رو پرسید و چون معدلم خوب بود خیلی دیگه تحویل گرفت... خلاصه گفت فردا فلان ساعت بیا دفتر که فرم پر کنی...

فرداش رفتم به آدرسی که داده بود؛ یه دفتر خوب تو یه جای خوبتر... ؛

به محض اینکه رفتم تو، بدون اینکه خودم رو معرفی کنم، گفت بفرمایید؟ چه امری داشتید؟! گفتم واسه کار اومدم! دیدم خیلی با بی تفاوتی داره جوابم رو میده و از اون همه تحویل گرفتنایی که دیروز داشت خبری نبود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۲
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب المحبوب؛
شاید من خیلی کوچکتر از اونی باشم که بخوام برا شما از چادر بگم. نمیدونم چون که تازه کشفـش کردم برام چیز جالبی هست و روز به روزم بیشتر می پسندمش. 17 دی ماه 92 تولد یک سالگیم بود. این روزا کارم شده صحبت با خدا. اینکه خیلی دوستش دارم و عاشقش شدم اما نمیدونم چرا از وقتی منو چادری کرد اینجور عاشقش بودم؛ اما من قبلا عاشق خدا بودم و بی نهایت دوستش داشتم اما جدیدا با چادری شدنم، حس میکنم خدا هم بیشتر دوسم داره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۲
افسر ولایی مهدی(عج)

زن و شوهری داخل تاکسی شدند. پس از دقایقی راننده تاکسی به مرد گفت: به خانومتون بگید رژش را عوض کند؛ من از این رنگ خوشم نمی آید!

مرد عصبانی شد. یقه ی راننده را گرفت. چندین فحش نثار راننده کرد و به او گفت چرا به ناموس مردم نگاه میکنی. مگه خودت ناموس نداری؟ رنگ رژ خانوم من به تو چه ربطی داره؟

راننده لبخندی زد و گفت: اگر به من ربطی نداره پس برای کی آرایش کرده؟ اگر برای شما بود که در خانه این کار را میکرد!

مرد یقه ی راننده را ول کرد و خشمش را فرو برد. بعد یک دستمال به همسرش داد تا رژش را پاک کند
منبع: دخترک چادر به سر

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۴
افسر ولایی مهدی(عج)

آنان چفیه داشتند... من چادر دارم...

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است....

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...

آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...

منبع: دخترک چادر به سر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۲
افسر ولایی مهدی(عج)

دوسال بود باهاش دوست بود؛ مادرش از مادرم همون اول خواستگاری کرد!

منو به همه فامیلاشون معرفی کرد؛

اصلا فکر نمیکردم سر کاری باشه، میدونید بعد دوسال بهم چه اس ام اسی داد؟؟؟

اینم از اس ام اسش:....

« سلام هر چی فکر میکنم میبینم ما به درد هم نمیخوریم؛

من شاید نتونم تو رو خوشبخت کنم و اون زندگی رو که دوست داری واست بسازم.

راستی خواستم یه چیزی رو بهت بگم که تو دوستی های دیگت واست بشه تجربه؛

البته شاید از دستم ناراحت شی! ولی بگم بهتره...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۱
افسر ولایی مهدی(عج)

 

مادرت از میان خانه ها زنگ خانه ی ما را زد که دنبال دختری بگردد که به قول پسرش چادری ِ  fresh باشد!

مادرت زنگ خانه ی ما را زد؛ مهمان خانه ی ما شد؛ فکر کردم دنبال کسی هستید که مثلا روسری های رنگی بپوشد و از این چادرهای کن کن عبایی بپوشد و وقتی می رود بیرون شاید کمی آرایش کند و روسری اش را   مدل جدیدی بپوشد! حتی تر ابروهایش را رنگ کرده باشد!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۵
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب المحبوب؛

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com نیمه ی شعبان امسال در یه پارکی یه مراسم جشن راه انداخته بودن جمعیت عجیبی اومده بود متاسفانه خیلی ها هم حجاب مناسبی نداشتن؛ بعد از یه برنامه، قبل از اینکه مجری بره رو سِن، یه اتفاق عجیب افتاد!

یه دختر خانوم کوچولو پرید روی صحنه و میکروفن رو برداشت؛ تقریبا شش ساله می خورد!

انگار منتظر چنین فرصتی بود که بره بالای سِن مجری و مسئولین مراسم از تعجب دهنشون وا مونده بود

به هم می گفتن: این بچه کیه؟! چرا رفته اون بالا؟! چی میخواد بگه؟!

دختر بچه میکروفن رو روشن کرد و با صدای بلندی رو به جمعیت گفت:

- کیا خدا رو دوست دارن؟ هر کی خدا رو دوست داره دستاشو بگیره بالا؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۶
افسر ولایی مهدی(عج)

دختر به خدا گفت: چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان آشکار نکنم ؟!

خدا گفت: زیبای من؛ تو را فقط برای خودم آفریدم .

دخترک پشت چشمی نازک کرد و گفت : خدا که بخل  نمی ورزد؛ بگذار آزاد باشم...

" خدا چادر را به دخترک هدیه داد "

دخترک با بغض گفت: با این؟ اینطور که محدودترم . اصلا میخواهی زندانی ام کنی؟! یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۹
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب النور؛

بخاطر چادر از مصاحبه رد شدم!

مصاحبه ای که دومین نمره آزمون مدرسی زبان انگلیسی رو توی استان کسب کرده بودم. اما دو نفر آقا و خانمی که از تهران جهت مصاحبه تشریف آورده بودن و خانم که نگو انگار محل کسب علم و ادب و دانش رو با کجای اروپا عوضی گرفته بود!!

 (شرمنده ام که توضیح می دم اما بخدا قسم . ناخنها حداقل دو سانت با لاک های رنگین . آرایش صورت که واویلا و نوع پوشش که خدا می داند و بس و موها که یک وجب بیشتر بیرون با رنگ و مش خود نمایی می کرد) .

 علی رغم پاسخ کامل و محاوره ای به زبان انگلیسی که به سوالات ایشان دادم و آقای همراه ایشان که بیان بنده رو تایید می کرد، این خانم با نهایت بی احترامی در حالیکه با نوک ناخن دوسانتی اش لای دندانش را خلال می کرد گفت: برای جواب یه هفته دیگه مراجعه کنم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۸
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم الله الرحمن الرحیم
داشتم از یکی از خیابون های مرکز شهرمون رد میشدم دید دختر خانومی یه ساپورت پوشیده با یه مانتوی نخی خیلی خیلی راحتی که همه وجناتش پیدا بود، من که یه خانوم بودم خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم.....آخه خیلی جلب توجه میکرد
رفتم جلو و با احترام بهش سلام دادم و روز بخیر گفتم....... منو دید گفت... ها!!......... چیه لابد اومدی بگی که این چه وضعشه؟........ مگه وکیل وصی مردمی؟........

ولی من بهش گفتم که نه باهات کاری ندارم خواستم بپرسم که ساپورت خوشکلی داری خیلی خوش رنگه بهت هم خیلی میاد از کجا گرفتی؟..............
کم مونده بود شاخ در بیاره....... با صدای آرومی گفت واقعا... ببخش فکر کردم که شما هم مثل بعضی ها میخواهی گیر بدی..........

گفتم که نه کاری باهات ندارم لباس خوشگلی داری ولی لباس خوشگل رو باید جاهای خوشگل پوشید حیف نیست این لباسهای خوشگل رو برای آدمهای هرزه نشون بدی اونهایی که دندون برای من و شما تیز کردن؟!!!...

 دیدم سرش رو انداخت پائین گفت: عوضش می کنم ولی پول آژانس ندارم....... پیش خودم گفتم لابد از خونه تا اینجا که میگفت مسافت زیادی داره حتما پیاده اومده.......... برای خود نمایی بوده یا؟...... چند نفر تا اینجا مزاحمش شدن؟

در هر صورت، با هم دیگه سوار آژانس شدیم و رفتیم سر کوچه شون پیاده شد.... پیاده شدنی بهم گفت که خیلی ماهی...... چند بار دیگه بعد اون قضیه دیدمش، این دفعه مانتوی خوبی پوشیده بود ولی میتونه بهتر هم بشه..

با خودم گفتم که اگه باهاش بد برخورد میکردم آیا اون لباس زشت رو عوض میکرد.......؟
خدای شکر به ارزش حجابی که برام دادی...
منبع: وبلاگ گوهر ناب
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۲
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم الله الرحمن الرحیم

 مادرم من رو قسم می داد که مثل خواهرم حزب اللهی نشم….

من و خواهرم از دو راه مختلف با حجاب شدیم؛ خانواده ی من ۵ نفره هستن. مادر و پدر و دو تا خواهر بزرگتر. تو فامیل ما خانم ها جلو نامحرم روسری نمیذارن. آستین کوتاه می پوشن ولی لباس هاشون گشاد و پوشیده است. آرایش ما آرایش هم زیاد نداریم.

خواهر وسطیم همین جوری الکی بدون این که خوشش بیاد نود و نهمین رشته در انتخاب رشته دانشگاهیش رو زد علوم قرآنی و قبول شد! بعدش به خاطر درس هایی که خونده بود یهو عاشق چادر شد و چادری شد. هم بیرون از خونه و هم توی خونه جلوی پسر عمو و پسر دایی و … .

با تبلیغ حجاب هیچ کس با حجاب نشده. هر چی بوده از عشق به خدا و عشق به بندگی او شروع شده.

 اما برگردیم عقب تر.

چند وقتی بود خدا خیلی بهم معجزه نشون می داد. همش اتفاق های باور نکردنی و خیلی شیرین برام اتفاق می افتاد و من معتقد بودم این فقط و فقط کار خداست. اون موقع من حتی نماز هم نمی خوندم.  یه روز به خودم گفتم خدا این قدر بهت لطف کرده؛ تو نمی خوای جبران کنی و از خجالتش در بیای؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۵
افسر ولایی مهدی(عج)