عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

بسم الله الرحمن الرحیم

تو مترو با خواهرم وایساده بودیم که یهو یه خانم فروشنده شالش رو انداخته بود و گل سراشو روی سرش تبلیغ میکرد! بگیم، نگیم، چی بگیم و... تصمیم گرفتیم که بریم بگیم و ایستگاه بعد پیاده شیم و با مترو بعدی ادامه مسیرمونو بریم. خواهرم رفت جلو من عقبتر بودم (طوری که معلوم نبود باهمیم).

بهش گفت: خانم شالتونو سرتون کنین.
- من دارم جنسمو میفروشم، توی واگن خانم ها هم هستم.
مترو دوربین داره، تو ایستگاه هم از بیرون دید داره!
- نخیر دوربین نداره و ...
- خودت میدونی دوربین داره، دید هم داره! اگرم اینطور نباشه شما باید قانونو رعایت کنی!
بعد رسیدیم به ایستگاهو خواهرم پیاده شد، منم از تو مترو بهش اشاره کردم که من ایستگاه بعدی پیاده میشم. (که منم تذکر بدم)
من یکم فاصله داشتم که دیدم یه سری دیگه از فروشنده ها هم بهش گیر دادن! نمیشنیدم چی میگن ولی انگار میگفتن مثلا کار ما رو خراب میکنیو ... که حتی یکیشون دستشو برد جلو که شالشو بکشه روسرش!
اونم غرغر میکرد و ازشون داشت فاصله میگرفت که من رفتم جلو بهش با مهربونی تذکر دادم، گفتم: خانمی شالتو سرت کن!گوش نداد و از کنارم رد شد! بعد رفت جلو جنساشو تبلیغ کرد و برگشت. تا به من رسید دوباره گفتم. این بار خیلی جدی و محکم تر! امری!اونم شروع کرد به بحث ...
میگفت: نمیخوام و دارم جنسامو میفروشم.
منم میگفتم: اینجا جامعه ست و نمیتونی هرکاری دلت خواست بکنی وظیفته سرت کنی...
- برین اون دزدا رو جمع و جور کنین.
- اونارو هم جمع میکنیم شما روهم جمع میکنیم!
خلاصه یه سری بحث شد و آخرش گفتم: اصلا بیا بریم پیش مامور مترو ببینیم حق باکیه؟!
- مگه من بیکارم؟!
- پس سرت کن!
یکی اون بگو یکی من بگو...بعد رسیدیم به ایستگاه، رفت که پیاده بشه. یه نفرم باهاش همراه شد فک کنم دوستش بود. گفت: خودشون زیر چادرشون هرکاری میکنن و...ولی دیگه پیاده شدن و به خاطر همین من پیاده نشدم که همراه هم نباشیم!همینطوری وایساده بودم که دیدم دوتا خانم چادری روی صندلی ها نشستن بهشون نگاه کردم، بهم لبخند زدن!گفتم حالا نوبت ایناست امر به معروف بشن.
گفتم: خب شما هم تذکر بدین! چرا هیچی نمیگین؟! بعد کلی سخنرانی کردم.
گفتم: اونا این همه پشت همو دارن ولی ماها!!! الآن به من توهین شد ولی شما هیچی نگفتین! با اینکه قبول دارین کارش اشتباهه!!!حالا که شما هم مخالفین خب اعتراض کنین، اگه بگین به کسی هم توهین نمیشه.

خانمه میگفت: منم چند وقت پیش به یکی از این آقایون فروشنده تذکر دادم و بد برخورد کردند؛ به ما هم توهین میشه و اصلا نمیشه تذکر داد!
منم گفتم: خدا خیرتون بده که تذکر دادین. حالا به خاطر خدا دو تا فحشم بخوریم چیزی نمیشه! بعد توضیح دادم که اصلا فحش خوردن جز شرایط امر به معروف نیست و...
گفتم: همین دیروز دوست من به یکی از آقایون فروشنده تذکر داده کلی باهاش بد برخورد کردن و بهش توهین کردن؛ بعد چندنفر اومدن درگوشش گفتم آفرین خوب کاری کردی!!!!! خب این به چه دردی میخوره! دیگه کلی سخنرانی کردم درباره امربه معروف و اینکه همه باید تذکر بدن تا اثر بذاره و...مقداری هم از وضعیت بد دانشگاه ها صحبت شد. منم یک آن چشم باز کردم دیدم به ایستگاه مورد نظر رسیدم!!! خداحافظی کردمو پیاده شدم!
ساعتو نگاه کردم دیدم اگه وایسم دیرم میشه و سر وقت نمیرسم! خواهر بیچارم رو بیخیال شدم و رفتم! البته بعد کلی معذرت خواهی کردم ازش...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">