عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج آسان» ثبت شده است

همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود .
حمید متوجه او شد. پرسید: این لباسها مال توست ؟
کدام لباس ها را می گفت، این چند دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود .
آره همه اش مال منه چطوره ؟
تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟
نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه .
به نظر من یکی دو دست کافیه. خودتو با اینها مشغول نکن. آنها را بده به زلزله زده ها.
من می خواهم یک همفکر ، یک دوست ، یک مبارز همراه من باشد ، نه خدای نکرده یک عروسک!
منبع: ابروباد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۹
افسر ولایی مهدی(عج)

بعضی وقتها نگاه عمقی، ساده و زیبا به ازدواج آینده اون رو بیمه خواهد کرد .

چرا شما از از این کارتها نداشته باشید ؟
عرف نیست ؟ بگذارید نباشد!
شما آن را عرف کنید!



نظر آقای محمدعلی درخصوص این عمل زیبا:
1- بنده مقلد حضرت آقا هستم و نظر ایشون رو هم مطالعه کردم؛

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۸
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب المحبوب
عروسی به سبک مجردی!

یک ماه پیش:

من: آقا سید فردا عقد دوستمه

آقا سید: کدوم دوستت؟

من:زهرا.ولی چون جشن عقده و خصوصیه فقط  من دعوت شدمخجالت

آقاسید:کجا هست مراسم؟

من هم آدرس رو می گم.

فرداش که یه شب بارونی بود آقا سید به دلیل دور بودن راه می شینه تو ماشین دم تالار تا من برم و برگردم....نیشخند

(البته منم شام نموندم و اومد پیش آقاسیدم)خجالت

دیروز:

آقاسید: راستی فردا شب عروسی دوستمه!لبخند

من:آخ جون

آقا سید:اما نمی دونم مجردی دعوتم یا متاهلی؟!

من: اشکالی نداره.شما خودت برو.من اونجا کسی رو نمی شناسم

( و بماند عروسی هایی که آقا سید به خطر من اومده بود و کسی رو نمی شناخت و به قول خودش شده بود مخبرالدوله سر سعدی!!!)

آقاسید:نـــــــــع! من که مجردی شما رو نمی ذارم برم!!!

من:

شرمنده می شوم از این همه محبت و وفاداری...

خدایا شکرت برای داشتن همسری که مومن است و قلب من هر لحظه بیشتر از قبل از عشقش سرشار می شود....

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«کل من اشتد لنا حبا اشتد للنساء حبا  ; هر کس بیشتر دوستدار ما (خاندان عصمت و طهارت) باشد،با همسرش نیز بیشتر دوستی می کند .»

__________

منبع: خاطرات حسنا سادات و آقاسید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۷
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب العشق
من، او، دعا

یکی از سخت ترین کارهای زندگی من( فعلا) حمام کردن بچه هاست. انقدر هر دوشون برای حمام رفتن اذیت می کنن که واقعا روزی که بخوام ببرمشون حمام، نیاز به انرژی فوق العاده دارم یا مریض می شم.

دیروز هم یکی از همون روزها سخت و سنگین بود.

توی حمام، داشتم موهای محدثه خانم رو می شستم. صورتش رو هم با همون شامپو بچه شستم.

شامپو، چشمهاش رو نمی سوزونه اما اصرار داره سریع صورتش شسته بشه. خواستم آب بریزم صورتش رو بشورم، آب داغ بود. تا اومدم آب با دمای مناسب بریزم روی صورتش، نزدیک به یک دقیقه طول کشید. خیلی بیقراری می کرد. می خواست خودش آب بزنه به صورتش و دستش رو توی دستم می آورد و باعث می شد من دیرتر بتونم آب براش آماده کنم.

یهو با تحکم بهش گفتم: دستت رو بکش! یک لحظه آروم باش تا آب بریزم روی صورتت!

یاد خودمون افتادم و خدا

گاهی اوقات، خدا کاملا خواسش به حل مشکل ماست و زمینه چینی کرده برای حل مشکل ما!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۲
افسر ولایی مهدی(عج)

دستم رو بگیر...

ظهر نیمه ی شعبانه...

دارن اذان ظهر رو میگن و ...
منم که تازه به تو محرم شدم، دلم قرار نداره...
انگار منتظرم تا دیگران برای چند دقیقه ما رو تنها بذارن تا دستام رو تو دستات بگیری و بهم آرامش بدی...
چه کنم که اینطور دلم آروم میشه...
اینطوره که حس می کنم تکیه گاهم رو پیدا کردم و باهاش به آرامش می رسم...
اما...
همینکه دیگران از اتاق عقدمون خارج شدن، پرسیدی؟
قبله کدوم طرفه؟
نماز اول وقت رو از دست ندیم...
...
اینجا بود که فهمیدم از تو عقبم و واقعاً نیاز دارم که دستم رو بگیری...
دستم رو بگیری و با خودت بالا ببری...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۲
افسر ولایی مهدی(عج)

به نام خدا

- امروز برا ناهار چی بپزم؟

- نمی‌دونم هرچی خواستی

-هیچی به نظرم نمیرسه! چی درست کنم آخه!

-خب عزیز من، هربار بهت می‌گم که یسری از غذاها رو بگو تا من انتخاب کنم ازشون

.

.

یک‌بار که هر دو حوصله داشتیم، نشستم و سر فرصت اسم تمام غذاهایی که تا به حال درست کرده بودم و یادم بود را به همسرم گفتم و او هم به هر کدام  A B C D  نمره داد.

الان آن لیست را مرتب کرده‌ام و آخر گنجینه‌ام نوشته‌ام. اعیاد و مناسبت‌های خاص می‌روم سراغش و یکی از  A  ها را انتخاب می کنم!

منبع: همسر بهشتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۲۵
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای ازدواج حسین و هانیه

یه شب سر سفره بود که مامانش بهش گفت کارات رو  ردیف کن دو روز دیگه می خوایم بریم خواستگاری...

حسین که خیلی خوشحال شده بود پرسید: پس بالاخره پیدا شد. خدایا شکرت! حالا کی معرفی کرده؟ مطمئنید که دختر خوب و باایمانیه؟ ...

مامانش که از سؤالای پشت سر پسر، گیج شده بود، گفت : یکی از دوستام که خیلی آدم مطمئنیه معرفی شون کرده. ظاهراً یکی از فامیلای نزدیک شون. اون که خیلی تعریف دختر و خونواده اش رو کرد. 



حسین گفت: شرایط الآن زندگی و کارم رو بهشون گفتید؟

مادر جواب داد: آره. خیالت راحت؛ باباش گفته همینکه بدونم پسر، باایمان باشه و اهل کار کردن و  کسب روزی حلال، اجازه میدم بیان خواستگاری. حالا اینکه دختر و پسر حرف بزنن و به نتیجه برسن یا نه، به خودشون مربوطه ...

پسر، یه نفس عمیقی کشید و کنار سفره ی غذا، به سجده افتاد... خوشحال بود که خونواده ای پیدا شده که ایمان براشون حرف اول رو می زنه و این خیلی مهم بود چون خود حسین هم همین اعتقاد رو داشت که اگه دو طرف باایمان باشن، تو زندگی کمتر دچار مشکل میشن و...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۴۳
افسر ولایی مهدی(عج)
در این پست میخوام یه سنت شکنی کنم؛ خاطره و نامه  ای که در این پست بازنشر(از وبلاگ ازدواج آسان) میشه، مربوط به زوج های عزیز نیست؛ نامه ایست عاشقانه از جانب خدا و خطاب به ما؛ بیایید باور کنیم خداوند عاشق ماست؛ چرا معشوق بسوی عاشق نرود؟! مگه خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر نیست؟! مگه خدا از روح خود در ما ندمیده؟! پس بیایید با روح خدا یکی شویم و عاشقانه بسوی خدا معشوق قدم برداریم.
_________________________

سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام  
ضحی ۱تا ۳ 

افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی
یس ۳۰

و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
 انعام ۴

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
 انبیا ۸۷

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری
 یونس ۲۴ 

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
 حج ۷۳ 

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک داشتی
احزاب ۱۰

تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری ، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن
 توبه ۱۱۸


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۰
افسر ولایی مهدی(عج)