عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امر به معروف» ثبت شده است

حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از نوع میکروسکوپی ها سرش می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید! از آن دخترهایی بود که بقول بعضی می گویند: آخرشه!

قبل از ماه رمضان بود. وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد؛ مقنعه سر کرد هر چند هنوز موهایش بیرون بود اما آن تیپ کجا، مقنعه امروزش کجا؟!

داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۸
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم الله الرحمن الرحیم
داشتم از یکی از خیابون های مرکز شهرمون رد میشدم دید دختر خانومی یه ساپورت پوشیده با یه مانتوی نخی خیلی خیلی راحتی که همه وجناتش پیدا بود، من که یه خانوم بودم خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم.....آخه خیلی جلب توجه میکرد
رفتم جلو و با احترام بهش سلام دادم و روز بخیر گفتم....... منو دید گفت... ها!!......... چیه لابد اومدی بگی که این چه وضعشه؟........ مگه وکیل وصی مردمی؟........

ولی من بهش گفتم که نه باهات کاری ندارم خواستم بپرسم که ساپورت خوشکلی داری خیلی خوش رنگه بهت هم خیلی میاد از کجا گرفتی؟..............
کم مونده بود شاخ در بیاره....... با صدای آرومی گفت واقعا... ببخش فکر کردم که شما هم مثل بعضی ها میخواهی گیر بدی..........

گفتم که نه کاری باهات ندارم لباس خوشگلی داری ولی لباس خوشگل رو باید جاهای خوشگل پوشید حیف نیست این لباسهای خوشگل رو برای آدمهای هرزه نشون بدی اونهایی که دندون برای من و شما تیز کردن؟!!!...

 دیدم سرش رو انداخت پائین گفت: عوضش می کنم ولی پول آژانس ندارم....... پیش خودم گفتم لابد از خونه تا اینجا که میگفت مسافت زیادی داره حتما پیاده اومده.......... برای خود نمایی بوده یا؟...... چند نفر تا اینجا مزاحمش شدن؟

در هر صورت، با هم دیگه سوار آژانس شدیم و رفتیم سر کوچه شون پیاده شد.... پیاده شدنی بهم گفت که خیلی ماهی...... چند بار دیگه بعد اون قضیه دیدمش، این دفعه مانتوی خوبی پوشیده بود ولی میتونه بهتر هم بشه..

با خودم گفتم که اگه باهاش بد برخورد میکردم آیا اون لباس زشت رو عوض میکرد.......؟
خدای شکر به ارزش حجابی که برام دادی...
منبع: وبلاگ گوهر ناب
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۲
افسر ولایی مهدی(عج)

همه یکی یکی برام زنگ میزدن؛ می گفتن خاله جون ( صدام می کردن خالجون! آخه ازشون بزرگ تر بودم )

چرا این کار رو کردی ؟!!! مگه دخترا و خانم های خوب تو محل کم داریم ؟؟؟

به همه می گفتم صبر کنید! با صبر کردن خودتون به جوابتون می رسین!

بعضی هاشون یکم عصبی شده بودن؛ بهشون گفتم تو این چندسال که باهم کار کردیم, کارخاصی کردم تا اعتمادتون از من سلب بشه؟! همشون گفتن معلومه که نه!

برگشتم بهشون گفتم پس اینبار هم اعتماد رو تو اولویت قرار بدین...

مدتی گذشت؛ همه چیز مثل همون چیزی که فکر می کردم انجام شد و همه بروبچه های پایگاه به حرفم رسیدن. حتما خیلی دوست دارین ماجرا رو بشنوین؛ براتون می گم.

محل ما تقریبا محلی بود که خانمهایشون محجبه بودن و کمتر کسایی پیدا میشدن که حجاب رو رعایت نکنن.

مدتی عده ای باهم جمع می شدن و دوره می گرفتن؛ بعضی هاشون از محلی بودن، بعضی هاشون هم تازه شوهر کرده بودن؛ اومده بودن تو محل برای زندگی؛ این گروه زیاد تو رعایت کردن حجاب دقت نمی کردن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۵
افسر ولایی مهدی(عج)