عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۴۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

با حجاب شدن دوستم را برای شما میگم :

این دوست من از نظر ظاهری خیلی اوضاعش خراب بود. من تا چند ماهی باهاش بودم تا شاید کمال همنشین در او اثر کرد!

فقط تونستم نماز خونش کنم. گفتم خب خدارو شکر نماز خون شده. دیگه دیدم جز نماز چیزی روش اثر نذاشته یکی و دو ماهی ازش غافل شدم که امروز بعد از یکی و دوماه دیدمش. اول نشناختمش ولی برام آشنا میزد. خودش پا شد اومد کنارمو بهم لبخند زد. منم بهش لبخند زدم. بعد چشاش پر اشک شد و منم لبخندم محو شد و با کمی نگران و تعجب بیشتر بهش نگاه کردم. خودشو انداخت بغلم. دیگه خیلی خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم این دیگه کیه که این قدر بامن احساس راحتی میکنه؟؟؟

بعد که حرف زد و گفت : من آدم شدم، بیتا آدم شد! فهمیدم که ای دل غافل! این دختر خانم چادریه و بی آلایش، بیتا خانم سوسوله!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

JAVANENGHELABI - HEJAB 25

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

خب منم خیلی تحویلش گرفتم. بعد از بغلو بوسیدنو تبریک گفتن قضیه با حجاب شدن رو ازش پرسیدم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۸
افسر ولایی مهدی(عج)

شخصی تعریف می کرد : روزی همراه همسرم توی پارک محله قدم می زدم، جوونی با همسرش در حال عبور بود. وقتی که به ما رسید برای مسخره پرسید : چرا همسرت با حجابه؟ موهای سرش رو ببینن چی میشه؟!

من که سعی می کردم خونسرد باشم، گفتم : میدونی فرق بین زن با حجاب و بی حجاب چیه؟

گفت: چیه؟

گفتم : اتومبیل شخصی با تاکسی چه فرقی داره؟

جواب داد : تاکسی برای استفاده ی عمومیه و اتومبیل شخصی برای استفاده شخصی.

گفتم : زن بی حجاب و زن پوشیده هم اینطوریه؛ زن بی حجاب همگانیه، مردم بهش و به زیبائی هاش نگاه می کنن و لذت می برن و…  بنابراین، اینجور زنی مثل تاکسیه. اما زن با حجاب فقط اختصاص به همسرش داره. دیگران اونو نمی بینن و صورت و زیبائی هاش در برابر چشمهای خائن قرار نمی گیره. و پیش همسرش محبوبه؛ چون میدونه که فقط اختصاص به اون داره، و …

جوون بسیار ناراحت شد و  گفت: من خواستم مسخره کنم ولی شما منو نصیحت کردین و … من تحمل ندارم همسرم مانند تاکسی همگانی، مورد استفاده ی عموم باشه!

خاطره از : زهره خانم

منبع: جوان انقلابی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۳
افسر ولایی مهدی(عج)

من توی یه خانواده نیمه مذهبی بزرگ شدم یعنی مادرم تا وقت ازدواجش هیچ وقت چادر سر نمیکرده اما بعد از ازدواجش خودش کم کم متوجه شده که چادر چه نوع پوششیه و خودش اونو انتخاب کرده.

وقتی برای مادرم از خاطرات حجاب تعریف می کردم ، مامانم بهم نگاه کرد و گفت: تو هم وقتی بچه بودی همیشه درباره امام زمان (عج) ازم سوال می پرسیدی منم جواب میدادم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۰
افسر ولایی مهدی(عج)

حجاب - خاطره چادر - ویسگون - وبلاگ خاطرات ارزشی - چادر - فراخوان حریم آسمانی

ماجرای من از اینجا شروع شد که قرار بود خواهرم از طرف دانشگاهشون برن شلمچه، منم خیلی دوست داشتم برم ولی چون دانشجوی دانشگاهشون نبودم نمیتونستم برم و خیلی ناراحت بودم…

توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و حجاب دغدغه همیشگیم بود.از همون سوم دبستان که به سن تکلیف رسیدم وقتی نامحرم می آمد خونمون چادر سر میکردم ولی واسه بیرون رفتن چادر نمی پوشیدم و به همون مانتو و شلوار و مقنعه قناعت می کردم البته طوری لباس نمی پوشیدم که جلب توجه بکنه و خیلی حواسم به این جور چیزا بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۲:۱۵
افسر ولایی مهدی(عج)

روی صندلی نشستم و گفتم: لطفا موهامو کوتاه کوتاه کنید، فکر کنم موی کوتاه خوشگلترم می کنه، از موی بلند خسته شدم! خانم آرایشگر خنده تلخی کرد و گفت: منم از هر چی خوشگلیه خسته شدم!

جمله سنگینی بود، خانمی کارش آرایش کردن و زیبایی باشه، بعد بگه از خوشگلی خسته شده!؟ اصلا مگه می شه کسی از زیبایی بدش بیاد؟!
خوب، سر حرف باز شد و بعد از چند دقیقه معلوم شد که چرا یک خانم آرایشگر از زیبایی بیزار شده، زیبایی، بلای زندگی تنها برادرش شده که مثل فرزندش اونو بزرگ کرده و حالا این برادر خسته و افسرده، با کار، خودشو غرق کرده.
همین که اولین دسته از موهای بلندم را قیچی زد، گفت: چند سالی بود که به برادرم می گفتم که باید ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده، اما زیر بار نمی رفت تا این که شرط گذاشت که زن زندگیش باید خوشگلترین دختری باشه که تا حالا دیده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۷
افسر ولایی مهدی(عج)

   بسم الله الرحمن الرحیم

سال اول بود که ازطریق مکتب اسلام شناسی حضرت زهرا(سلام الله علیها) با مؤسسه ریحانه النبی آشنا شده بودم وهمون سال اول،۴-۵ تا کلاس مختلف رو قبول کرده بودم.صبح روز دوشنبه بود و موقع حضور من در مدرسه. گیج و کم خواب بودم آخه پسرم تمام شب،تب شدیدی داشت و من مجبور شدم تا صبح کنارش بیداربمونم و ازش مراقبت کنم. ساعت۷:۳۰ باید درمدرسه حاضر می شدم و به هیچوجه نمی تونستم با مدرسه تماس بگیرم ورفتنم رو کنسل کنم . راه خونه ما تا مدرسه خیلی دوربود با اعتقاد به اینکه مؤسسه یک پایگاه جهادی است و نباید هزینه اضافی داشته باشیم. با وجود خستگی وسرمای شدید اواخر دیماه با اتوبوس به سمت مدرسه راه افتادم ،باید سه تا اتوبوس عوض می کردم علاوه بر کیف مدرسه یک نایلون بزرگ سفید رنگ هم دستم بود که مربوط به کتابها ونقاشی ها ونامه های بچه ها بود. از سرما می لرزیدم تن خستم رو به ایستگاه دوم رسوندم خداروشکر یک صندلی جای خالی داشت روی صندلی اتوبوس نشسته بودم که با دیدن وضعیت بد حجاب مردم،خستگی و سرما یادم شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۲
افسر ولایی مهدی(عج)

قصه ی چادری شدن من فقط یک کلمه است ، یک کلمه که دنیایی از حــرفه…
عاشـق شدم.
حتما میگید عاشق خدا یا ائمه اطهار (س)…
نه!
من عاشق یه پسر مذهبی نه ؛ فـوق مذهبی شدم…

پسری که در جلسات فرهنگی دانشـگاه به من کـمک کرد تا کرسی های آزاد اندیشی رو برگــزار کنیم اما خودش میگفت هیچوقت فکرشم نمیکرد یه روز کنار من باشه به عنوان شوهرم!
هیچکدوم از اهالی خانوادم چـادری نبودن!
مادرم قبلا بود و کنار گذاشـته بود و توجیه ایشان هم این بود که دیگه دوره ی چادری بودن نیسـت و با مانتو هم میشـود حجاب داشت!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۱
افسر ولایی مهدی(عج)

از بچگی، خانواده ای چادری بودیم و هستیم خدارو شکر. اما من یه دوره ی زمانی تحت تاثیر یه سری تبلیغات و افکار غلط وجامعه دوست داشتم بی چادر بشم ببینم فقط چه مزه ای داره همین!هزار دلیل برای خودم می تراشیدم و از هرچیزی این نتیجه رو می گرفتم که چادر رو کنار بزارم حتی کتاب حجاب شهید مطهری رو خوندم و از همان هم یک دلیل برای خودم تراشیدم، گفتم بیا!..کجا چادر اصل است؟! مهم پوشیدن و عفاف است. به روی خودم هم نمی آوردم که شهید مطهری این کتاب رو در مورد اصل حجاب نوشته و قیاس من درست نیست. تصمیمم رو عملی کردم...

خانوادم بسیار تعجب کردن، چون از من توقع نداشتن. یه جورایی شیخ خونه بودم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۰
افسر ولایی مهدی(عج)

شب هنگام درِ اورژانس، با صدای وحشتناکی همچون فیلم های کابویی توسط چند نفر باز و بسته شد و روی تختی دختر جوانی را با حالت بسیار آشفته به داخل اورژانس آورده و بیماررا مستقیم به انتهای اورژانس بردند.

چون من مریض داشته و در حال معاینه بیماریی بودم، پزشک دیگری بالای سر آن دختر رفت و به درمانش پرداخت. اما سر و صدای بیمار واضطراب غیرمعمولی همراهان، پزشک را مجبور کرد به ویزیتهای مجدد از وی مبادرت کند و نهایتا مجبور شد با تجویز آمپول آرام بخش بیمار را تا مدتی آرام کند ولی این پایان داستان نبود...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۲
افسر ولایی مهدی(عج)

لباس فرم معلم‌ها کت‌های بلند با شلوار بود. زنگ‌های تفریح کت‌هاشون را در می‌‌آوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود. با دیدن این صحنه خیلی‌ ناراحت شد. گفت: " چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند. می‌خوام ادبشان کنم...

" جواد دوید جلو و گفت: " می‌خوای چی‌ کار کنی‌ نکنه دردسر بشه ! " خندید و گفت :" نه ، فقط می‌خوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه... "

مهدی چادر‌های نماز خانه را برداشت؛ رفت بالای پشت بام. آهسته پرید توی حیات. کت‌های معلم ها را بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آنها چادر گذشت...

بعضی‌ معلم‌ها که نمیتوانستند با این وضع ‌‌ جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر ها را سر کنند و به خانه روند .

شهید مهدی کازرونی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۳
افسر ولایی مهدی(عج)

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۴
افسر ولایی مهدی(عج)


سفرهای مشهد مقدسی که من برای بچه های دانشگاه تدارک می دیدم غالبا با استقبال پسران و دختران مذهبی روبرو می شد ولی این بار نمی دانم چرا اینگونه امام رضا(ع) بین این همه بچه های صف اول نماز جماعتی، این افراد به ظاهر غیر مذهبی و مثلا بی حجاب را طلب کرده بود!

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند...

لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی دانستم با این همه بی حجاب و … چگونه باید برخورد کنم؛ مخصوصا چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند! ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا(ع) شدم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۸
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب العالمین؛

در کلاس زبان استاد مرا به فامیلی و خانم می خواند و دیگران را به نام کوچکشان صدا می زند به خودش اجازه نمی دهد با من شوخی کند و هر سوالی را نمی پرسد...

استاد الکترونیکم چندین بار به من گفته بود روی تو حساب جداگانه ای باز کرده ام...

سر کلاس کارگاه عمومی استاد که مرد جوانی بود گفت: چادرت را در بیاور؛ با چادر نمی توانی کار کنی دست و پا گیرت می شود، پاره می شود...

من گفتم: با چادر راحت ترم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۰
افسر ولایی مهدی(عج)

بلند ِسیاه ِقشنگـم امروز آمده ام عاشقانه هایم را اینجا برایت بنویسم...

عاشق بودنم را بگذار به پای حیای دخترانه ام...

نه!

اصلا همه اش را بگذار به پای عشق...

عشق دخترانه ی پاکی که مرا وادار می کند عاشقت باشم...

لحظه های عبورم از خیابان های کثیف شهرم،  لحظه های عاشقی ام با توست...

ای کاش دخترکان این شهر می فهمیدند لذت ملکه بودن را...

کاش می چشیدند طعم عاشقی را!!!

نگرانـم برای فردا؛ برای مادران فردا و دخترانشان!

نگران مادران فردایم؛ که از کودکی، مادرانشان آنها را پشت ویترینها به ارزان ترین قیمت به حراج گذاشته اند...

نگران مادران فردایم؛ که هیچ اندوخته ای ندارند که برای دخترکانشان به ارث بگذارند.

نسلی که مادر چیزی ندارد که به کودکش بیاموزد...

نگران فقرم؛ فقر از ناتوانی کنترل نگاه ها...

فقر حریم مقدس خانواده ها...

فقر لذت عبادت و بندگی...

فقر محبت...

فقر شخصیت...

فقر غرور...

فقر عزت...

________

خاطره از: لثارات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۵
افسر ولایی مهدی(عج)

یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت...
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز...
ترمز زد و ایستاد...
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر…
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب!
اشهد ان لا اله الا الله…
هرکی آقا مجید رو نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت:
“مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
همین!
“برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”

شادی روح شهدا 5 صلوات بفرستید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۱
افسر ولایی مهدی(عج)