شبی که مهرداد شهید شد، یهو دیدم محدثه بلند بلند گریه کرد. تازه فهمیدم خیلی وقت بوده داشته اشک میریخته و حالا تازه صداش در اومده.
بغلش کردم و گفتم عزیزم خیلی صحنه ی غمناکی بود. درک می کنم.
- نه مامان! مگه آدم شهدا رو یادش میره! من هروقت شهدا رو یادم میاد، گریم می گیره!
دقیقا سر معراجیها هم همین مسئله رو داشتیم. هم توی سینما گریه کرد، هم همراه سریالش! اصلا یه احساس عجیبی به شهدا داره. الحمدلله
اون شب بهش قول دادم که فردا به محض اومدنش از مدرسه، ببرمش گلزار شهدا. با همون لباس مدرسه! آخه به قول خودش: شهدا دوست دارن ما رو با لباس مدرسه ببینن! آخه اونها رفتن که ما بتونیم خوب درس بخونیم و ایران رو آباد کنیم!