عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

خاطره 57 (فراخوان 1 = 1 + 1) / من، او، شهدا

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۵ ب.ظ
سلام بر خدا
من، او، شهدا
از نگاه کردن به سریالها، فراری شدیم اما این وسط یهو یه سریالی مثل گذر از رنج ها، از قلم درمیره و ما رو پابند تماشای خودش می کنه.

شبی که مهرداد شهید شد، یهو دیدم محدثه بلند بلند گریه کرد. تازه فهمیدم خیلی وقت بوده داشته اشک میریخته و حالا تازه صداش در اومده.

بغلش کردم و گفتم عزیزم خیلی صحنه ی غمناکی بود. درک می کنم.

- نه مامان! مگه آدم شهدا رو یادش میره! من هروقت شهدا رو یادم میاد، گریم می گیره!

دقیقا سر معراجیها هم همین مسئله رو داشتیم. هم توی سینما گریه کرد، هم همراه سریالش! اصلا یه احساس عجیبی به شهدا داره. الحمدلله

اون شب بهش قول دادم که فردا به محض اومدنش از مدرسه، ببرمش گلزار شهدا. با همون لباس مدرسه! آخه به قول خودش: شهدا دوست دارن ما رو با لباس مدرسه ببینن! آخه اونها رفتن که ما بتونیم خوب درس بخونیم و ایران رو آباد کنیم!

اینجور حرف زدنهاش، من رو به گریه می اندازه! اینکه شهدا دل می برن از بچه ها! خیلی لذت بخشه! ممنونشونم

چند وقت پیش هم به باباش پیله کرد که باید بریم پیش شهدا. باباش هم قول دادن نوروز بریم جنوب. اگر امسال بریم راهیان، فقط بخاطر دعوتیه که شهدا از محدثه خانم کردند.

هرچی بیشتر می گذره، باورم به این جمله بیشتر می شه که" بچه ها اون چیزی می شن که ما هستیم! نه اون چیزی که ما می خواهیم"

فاطمه مثل خودم گوشی رو بین سر و شونه اش نگه می داره و با دستاش کار می کنه. دقیقا عیییییین من به سجده می ره. موقعی که روضه ای می شنوه، عین من گریه می کنه و حتی با همون دست چشمشو پاک می کنه! نسبت به عکس و صدای امام خامنه ای، مثل خودم واکنش نشون می ده. گاهی میترسم از اینهمه شباهت. می ترسم از بدیهام! دعای روز و شبم این شده که خدایا گناهان من، دامن بچه هامو نگیره! خیلی ترسناکه!

اگر نبود لطف اهل بیت و شهدا، نمی دونم چکار می خواستم بکنم. به کجا چنگ بزنم

خدایا، ما رو برای خودت تربیت کن. اگر به درد تو نخوریم،...! چقدر از این جمله می ترسم! اگر به درد خدا نخورم، از حیوون هم کمترم!

خدایا به خودت پناه می برم از شر نفسم و از شر شیطان رانده شده

---------------------------------

پ ن1: کلا از اسیر شدن بدم میاد. سعی می کنم از قید هرچیزی در غیر مسیر کمال، که منو اسیر خودش بکنه، نجات بدم. این وسط اگر بتونم از شر دنیای مجازی هم خلاص بشم، خییییییلی خوب میشه

پ ن2: در مورد همون متفکر بار آوردن بچه ها! نتایج جدیدی کسب کردم. اینکه بذاریم بچه ها کارهایی که ضرر زیادی براشون نداره رو تجربه کنن، منعشون نکنیم، خودشون ضررشو ببینن، یاد میگیرن!

یکهفته بود که محدثه خانم می خواست ضرف غذاشو بذاره داخل ی کیف دیگه. یعنی داخل یک کیف کوچولو بعد تو کیف مدرسه اش!

کار بیهوده ای بود اما هیچی نگفتم و به خواسته اش احترام گذاشتم. دیروز بهم گفت: مامان لطفا دیگه ظرف غذامو نذارید تو کیف کوچیکه!

- چرا؟

- وقتم رو تلف می کنه!

خیلی از این دریافت خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم

خدایا بچه های ما رو اهل تفکر کن

____________

منبع: من، او

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">