خاطره 7 (فراخوان حریم آسمانی) / امر به معروف به سبک پاهای سوخته...
با دوستان رفته بودیم فکه؛ اولین بارم بود که فکه میومدم
حال و هوای خاصی داشتم؛ فضا و هوای عجیبی بود برام
ماسه و رمل های فکه بدجوری داغ بود؛ کفشامونو در آورده بودیم
با اینکه جوراب پامون بود اما کف پامون بدجوری می سوخت
یه گوشه ای نشستیمو کلی سبک شدیم؛
موقع ظهر بود اونایی که رفتن فکه می دونن ظهر و گرمای فکه چیه!!!
موقع برگشتن چند نفر از خانموها رو دیدم که داشتن راه اومده ی ما رو تازه می رفتن
یه دفعه دیدم یکی شون جوراب پاش نبود؛ دل دل کردم برم بهش بگم
احتمال زیاد می دادم که اطلاع نداره از حُرمتـش...
گذاشتم دوستانم یکم برن جلو؛ ازشون فاصله گرفتم
برگشتم و آروم دستمو کشیدم به پشت اون دختر جوان...
برگشت و نگام کرد؛ ازش خواستم چند ثانیه باهاش حرف بزنم
استقبال کرد؛ دوستانش جلو حرکت کردن...
من و اون تنها موندیدم
چشامو به پاهاش دوختم؛ اونم به پاهاش نگاه کرد
بهش گفتم رملای فکه بدجوری داغه پاهات میسوزه؛ دلم نیومد بهت نگم!
گفتم تا اگه جوراب داری بپوشی تا پاهات کمتر بسوزه
بلافاصله بدون اینکه بذارم جوابی بهم بده بهش گفتم راستی حتما نمی دونی که
پاهای زن هم حکم جاهای دیگه تنـشو داره و باید حجاب بشه
نگام کرد از روی کنجکاوی!!! معلوم بود که نمی دونست
بهش گفتم وقتی حجاب قشنگتو تو این گرمای فکه دیدم
احساس کردم این مطلب رو نمیدونی؛ برای همین مزاحمت شدم
خیلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد و رفت.
خاطره از: معروف