با دوستان رفته بودیم فکه؛ اولین بارم بود که فکه میومدم
حال و هوای خاصی داشتم؛ فضا و هوای عجیبی بود برام
ماسه و رمل های فکه بدجوری داغ بود؛ کفشامونو در آورده بودیم
با اینکه جوراب پامون بود اما کف پامون بدجوری می سوخت
یه گوشه ای نشستیمو کلی سبک شدیم؛
موقع ظهر بود اونایی که رفتن فکه می دونن ظهر و گرمای فکه چیه!!!
موقع برگشتن چند نفر از خانموها رو دیدم که داشتن راه اومده ی ما رو تازه می رفتن
یه دفعه دیدم یکی شون جوراب پاش نبود؛ دل دل کردم برم بهش بگم