عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

حجاب - خاطره چادر - ویسگون - وبلاگ خاطرات ارزشی - چادر - فراخوان حریم آسمانی

ماجرای من از اینجا شروع شد که قرار بود خواهرم از طرف دانشگاهشون برن شلمچه، منم خیلی دوست داشتم برم ولی چون دانشجوی دانشگاهشون نبودم نمیتونستم برم و خیلی ناراحت بودم…

توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و حجاب دغدغه همیشگیم بود.از همون سوم دبستان که به سن تکلیف رسیدم وقتی نامحرم می آمد خونمون چادر سر میکردم ولی واسه بیرون رفتن چادر نمی پوشیدم و به همون مانتو و شلوار و مقنعه قناعت می کردم البته طوری لباس نمی پوشیدم که جلب توجه بکنه و خیلی حواسم به این جور چیزا بود.

همیشه دوستای چادریم بهم میگفتن تو که خونه جلو نامحرم چادر میپوشی چرا بیرون چادر سرت نمی کنی؟ منم با قاطعیت بهشون می گفتم چون تو خونه که مانتو تنم نیست ولی بیرون حجابم با مانتو کامله و نیازی به چادر نیست. ( البته نه اینکه از چادر بدم بیاد ها! نه! فقط دوست داشتم یه روزی چادر بپوشم که بتونم حرمتشو نگه دارم و توجیه قابل قبولی واسه خودم داشته باشم و خیلی راحت کنارش نزارم در ضمن از اجبارم متنفر بودم چون من معتقدم کاری که با اجبار انجام بشه سریعا ترک میشه، البته خداراشکر هیچوقت کسی از افراد خانوادم بهم اجبار نکرد چادر سرکنم با اینکه خودشون چادر میپوشیدن.)
از همون سوم دبستان که به سن تکلیف رسیدم وقتی نامحرم می آمد خونمون چادر سر میکردم ولی واسه بیرون رفتن چادر نمی پوشیدم...

هیچ وقت دوست نداشتم کسی بفهمه چطور چادری شدم و همیشه در جواب بقیه که میگفتن چرا یه دفعه ای چادری شدی؟ میگفتم لطف خدا شامل حالم شد. اما وقتی یکی از دوستانم ازم خواست تا خاطره مو تعریف کنم و گفت شاید کسی با خواندن ماجرای چادری شدنت ، گره ذهنی اش نسبت به این مساله باز بشه و ممکنه باقیات الصالحاتی واست باشه تصمیم گرفتم تعریفش کنم شاید دلیل چادری نشدن یکی دیگر هم مثل من باشه و آن دلیل محکمی که منو مصمم کرد قلب او را هم مطمئن کنه.

ماجرای من از اینجا شروع شد که قرار بود خواهرم از طرف دانشگاهشون برای روز عرفه برن شلمچه، منم خیلی دوست داشتم برم ولی چون دانشجوی دانشگاهشون نبودم نمیتونستم برم و خیلی ناراحت بودم.
ماجرای من از اینجا شروع شد که قرار بود خواهرم از طرف دانشگاهشون برای روز عرفه برن شلمچه، منم خیلی دوست داشتم برم

ساعت ۱۱ظهربود که خواهرمو بدرقه کردیم و رفت دانشگاه تا از اونجا راهی بشن، همش ناراحت بودم و تو فکر اینکه شهدا منو نطلبیدن که زنگ تلفن را شنیدم. خواهرم بود که گفت دوستش واسش مشکلی پیش آمده و نمیتونه بره و یه جای خالی دارن و با مسئولاشون صحبت کرده که من جای دوستش برم اصلا باورم نمی شد خیلی سریع لوازم مورد نیاز را برداشتم و منم مثل خواهرم راهی شدم توی تمام مسیر حس میکردم خوابم و الانه که بیدار بشم.

دو تا اتوبوس از دو تا دانشگاه مختلف بودیم. اون یکی اتوبوس یک روحانی داشتن که البته این روحانی توی اتوبوس ما هم می آمد. این روحانی خیلی از حجاب و شهدا واسمون حرف زد حرفایی که تا حالا از کسی نشنیده بودم و واسم تازگی داشت.

یه قسمتی از حرفهاشون خیلی تو ذهنمه و مدام با خودم تکرارش میکنم اونم اینه که میگفتند: شهدا واسه این رفتن که من و تو امروز راحت باشیم، تو این راهم خیلی سختی کشیدن، مثلا شهید بهنام محمدی که نوجوان سیزده ساله ای بود تو این راه حتی کتکم خورد شاید فحشم شنید ولی نترسید تو این راه موند و ادامه داد به خاطر امروز من و شما، شما اگه به خاطر چادری که سرت کردی مسخره ات کردن، سریع عقب نشینی نکن و چادر تو از سرت برندار. اگه مثلا بهت گفتن کلاغ سیاه اصلا ناراحت نشو اتفاقا خوشحالم باش که اون دنیا حرفی واسه گفتن پیش شهدا و امام زمانت داری. اونجا بهشون میگی اگه شما واسه چادر من جنگیدید اگه فحش شنیدید منم واسه حفظ حجابم واسه چادرم فحش شنیدم ولی کم نیووردم و به وصیتتون که گفتید خواهرم سیاهی چادرت از سرخی خون من کوبنده تر است عمل کردم آنوقت پیش امام زمان سرتو بالا میگیری که حجاب مادرش زهرا را انتخاب کردی.
سریع عقب نشینی نکن و چادر تو از سرت برندار. اگه بهت گفتن کلاغ سیاه ناراحت نشو اتفاقا خوشحالم باش

تموم شد! چادری شدم! یعنی دیگه بعد اون جریان چادر شد نیمی از وجودم.

همیشه با خودم میگم رفتن من به این سفر عجب حکمتی داشت چون کاملا اتفاقی رفتم و وجود روحانی بزرگواری مثل حاج آقای وافی شد چراغ راه، اگه تو این سفر ایشون همراه ما نبود شاید من هیچوقت چادر سر نمی کردم چون حرفای ایشون در مورد حجاب و خصوصا چادر دقیقا همون چیزی بود که من دنبالش میگشتم یعنی همون توجیه محکمی که برای قلبم لازم داشتم تا چادر بپوشم و هرگز کنارش نزارم. واسه همینم همیشه واسشون دعا میکنم.

منبع: ویسگون(aram66(عاشق مبارزه با صهیونیستم))

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۳
افسر ولایی مهدی(عج)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">