عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

خاطره 45 (فراخوان 1 = 1 + 1) / دست پخت عشقم

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ب.ظ

دست پخت عشقم

گل نازم سلام.

خسته و کوفته رسیدم خونه.از اداره تا خونه توی سرویس خواب بودم ،ولی باز چشمام از کم خوابی میسوخت. عینک دودی  هم یادم رفته بود دیگه شده بود نور علی نور.به زور چشامو باز نگه داشته بودم.رسیدم  خونه ، لباسامو  عوض کردم و خونه رو یه خورده تمیز کردم ،رفتم دراز بکشم ،زنگ خونمون به صدا در اومد.پیش خودم گفتم یعنی کیه؟فکرکردم همسایه ها هستند،از چشمی در نگاه کردم ،چشمم به جمال همسر گل و نازنینم روشن شد،درو باز کردم و خودم پشت در موندم.خوشش نمیاد من بیام جلوی در،میگه همسایه روبرویی نبینه یه دفعه.از پشت در سلام کردم،عشقم تشریف آوردن توی خونه،توی چشماش پر خنده بود،با لحن خوشگلشگفت سلاااااااااااااااااااام سمانه جونم،خوبی؟خسته نباشید،منم گفتم تو هم خسته نباشید عشق من.کیفشو گرفتم گذاشتم زمین،همیشه از صورت و چشمام  می فهمه من خسته ام.ولی خودش هیچوقت خستگیشو بروز نمیده شیطون بلا.بهم گفت فدات شم سمانه جونم چقدر خسته ای،گفتم اره خیلی خسته ام،تا رفت دست و صورتشو شست و امد منم رفتم طالبی رو اماده کردم و اوردم بخوریم.میخواستم براش فالوده درست کنم ولی اصلا حوصله نداشتم.تازه شام هم هیچی نداشتیم.پارسال  که نزدیک خونه ی مامانم اینا بودیم لااقل یه روزایی برام غذا میذاشت کنار،ولی الان دیگه از این خبرا نیست،مگه اینکه بریم خونه ی مامانم اینا و برام غذا برداشته باشه. همینطور که داشتیم طالبی میخوردیم گفتم شام نداریم.چی درست کنم؟ گفت میخوای من درست کنم تو خسته ای؟منم از خدا خواسته گفتم اره قربونت برم. گفت پاشو برو  روی تخت بخواب تا من برم غذا درست کنم.گفتم نه،همین جا دراز میکشم.بنده خدا خودشم خسته بود ولی بلند شد رفت آشپزخونه.گفت چی درست کنم ؟گفتم هرچی خودت میخوای ،خودش گفت سالادالویه،ولی من گفتم ماکارونی درست کن.(عجب آدمی هستم من،بهش میگم هر چی دوست داری ولی در نهایت هرچی خودم دوست دارمو بهش میگم درست کنه)

حالا مگه خوابم میبرد،کلافه بودم،چشام داشت در میاومد ولی خوابم نمیبرد،چقدر بهم اصرار کرد پاشو برو حموم یه دوش بگیر ،ولی اصلا حوصله اینکارو هم نداشتم.همونجا دراز کشیدم،بالاخره بعد از یه ساعت کارش تموم شد و اومد پیش من.اونم کنارم دراز کشید. بهش گفتم دستت درد نکنه ،ببخشیدا ،تو هم خسته بودی فدات شم. همیشه این موقعا که من اینجوری میگم ،به من میگه اصلا نمیخوام اینارو بهم بگی... یه خورده که گذشت گفت برم ببینم ماکارونی دم کشیده یا نه،یه دفعه غیرتم به جوش اومد ، پریدم گفتم نه بقیشو من اماده میکنم.تو سه سوت،رفتم همه چی رو اماده کردم.

دلتون نخواد،چه ماکارونی خوشمزه ای بود،از مال من خیلی بهتر شده بود،خودشم میدونه ولی به روم نمیاره.با ته دیگ سیب زمینی ، زیتون و فلفل و ترشی بندی ،خیلی چسبید بهمون.

قربونت برم همیشه از این کارا تا میتونی انجام بده.دوستت دارم امید زندگی من.بوس بوس

منبع: عاشقانه های من و همسرم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۵
افسر ولایی مهدی(عج)

دست پخت عشقم

مهربانی به همسر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">