عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۸۷ مطلب با موضوع «همسفرانه (1 = 1 + 1)» ثبت شده است

بسم رب العشق
من، او، دعا

یکی از سخت ترین کارهای زندگی من( فعلا) حمام کردن بچه هاست. انقدر هر دوشون برای حمام رفتن اذیت می کنن که واقعا روزی که بخوام ببرمشون حمام، نیاز به انرژی فوق العاده دارم یا مریض می شم.

دیروز هم یکی از همون روزها سخت و سنگین بود.

توی حمام، داشتم موهای محدثه خانم رو می شستم. صورتش رو هم با همون شامپو بچه شستم.

شامپو، چشمهاش رو نمی سوزونه اما اصرار داره سریع صورتش شسته بشه. خواستم آب بریزم صورتش رو بشورم، آب داغ بود. تا اومدم آب با دمای مناسب بریزم روی صورتش، نزدیک به یک دقیقه طول کشید. خیلی بیقراری می کرد. می خواست خودش آب بزنه به صورتش و دستش رو توی دستم می آورد و باعث می شد من دیرتر بتونم آب براش آماده کنم.

یهو با تحکم بهش گفتم: دستت رو بکش! یک لحظه آروم باش تا آب بریزم روی صورتت!

یاد خودمون افتادم و خدا

گاهی اوقات، خدا کاملا خواسش به حل مشکل ماست و زمینه چینی کرده برای حل مشکل ما!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۲
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب المحبوب

مگه آخوندها هم سوت می زنند؟!

پایمان به هر محله ای که باز می شود یکی از اولین اتفاقاتی که می افتد این است که حیوانات محله ، از شعاع چند متری اعضای خانواده ما را می شناسند . نکته جالبش این جاست که در مواجه با من و بچه ها با احتیاط رفتار می کنند اما به محض دیدن آقاسید ؛خصوصا" وقتی با لباس روحانیت هست ، به سمتش می دوند . 

گاهی صحنه های زیبا و حتی خنده آوری خلق می شود. تصور کنید یک روحانی جوان را با یک عمامه سیاه بر سر و یک چفیه بر دوش که وقتی توی محل راه می رود، از یک طرف گربه ها با دُم های سیخ شده شان پشت سرش راه می افتند و از یک طرف کبوترها و یاکریم ها بالای سرش چرخ می زنند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۳۹
افسر ولایی مهدی(عج)
یک نی نی خوشگل!
بسم الله الرحمن الرحیم
 
یواشکی، طوری که "او" متوجه نشود، رفتم و آزمایش بارداری دادم. عصر همان روز هم جوابو گرفتم. مثبت بود. از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم. سریع رفتم بازار و یک جفت کفش نوزاد خریدم و یک کارت زدم رویش.داخل کارت نوشته بودم:"یه نی نی خوشگل، هدیه به بهترین بابای ِ دنیا "
 

وقتی آمد دنبالم، هدیه را تقدیمش کردم، تعجب کرد و گفت: امروز که مناسبتی نیست، پس... گفتم: یه مناسبت جدید پیش اومده، توی ِ کارت رو بخون، همه چی دستت میاد.

داخل کارت را که خواند، چشمانش گرد شد و با لحنی متعجب گفت: مبارکــــــــه.

منبع: هفته نامه متاهلین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۵
افسر ولایی مهدی(عج)
همسر بد اخلاق من!

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خانومی از عالمی سوالی میپرسد که در برابر بد اخلاقی همسرش چه کند؟

آن عالم در جواب داستان زیر را برایشان بازگو میکنند*.

"اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد.

به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجازه ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی – دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد.

زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. و زن پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می کرد و نق می زد، ولی زن می خندید و

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۱
افسر ولایی مهدی(عج)
شیرینی مشترک

بسم رب الشهدا

جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد. کار همیشه اش بود. هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.» به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.

شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!

منبع:کتاب مجموعه خاطرات 19 ؛ شهید آوینی / نشر یا زهرا سلام الله علیه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۳
افسر ولایی مهدی(عج)

همسر فداکار من...

هو المحبوب

از صبح که می رود، بعد از ساعت 9 شب می آید. خسته و کوفته اما نمی گذارد اندکی خستگی توی صورتش نمایان باشد. اینقدر که گاهی یادم می رود چقدر خسته است.و گاهی اینقدر دیر می آید که دیگر نمی شود آن موقع شب، خیلی از غذاها را خورد زیرا که «او» می خواهد تغذیه مان اسلامی باشد. دیر وقت غذای سنگین نباید خورد.

امروز ظهر غذای مورد علاقه اش را پختم. اما خدایی بدون «او» از گلویم پایین نمی رفت. یک ظرف برداشتم و کمی غذا  ریختم و گذاشتم روی بخاری تا برایش گرم بماند.

ساعت 4:30 زنگ زد که کی می رسید؟

تازه یادم آمد امروز قرار بود ساعت 5 که نیم ساعتی وقت آزاد دارد، برویم خرید! 

سریع من و دخترم آماده شدیم اما همراه یک قاشق و خوراک گرمی که چند ساعت روی بخاری منتظر او مانده بود .

می دانستم که از صبح تا آن موقع فقط کمی نان و چایی خورده  و باید تاساعت  9 شب، با شکم خالی، سر کلاس بماند!

تا مغازه دار جنس مورد پسند ما را بیاورد،از او خواستم غذایش را بخورد. می گفت زشت است اما برای من درد ناک بود که «او» یم، تا دیر وقت، گرسنه، سرکلاس درس باشد. 

 

امـام صـادق علیه السلام فرمود: اگر زنی شربت آبی به شـوهـرش بـیـاشامد برای او بهتر است از آنکه یک سال روزها روزه بگیرد و شبها به زنده داری سر کند.

                    

منبع: من او

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۸
افسر ولایی مهدی(عج)

دستم رو بگیر...

ظهر نیمه ی شعبانه...

دارن اذان ظهر رو میگن و ...
منم که تازه به تو محرم شدم، دلم قرار نداره...
انگار منتظرم تا دیگران برای چند دقیقه ما رو تنها بذارن تا دستام رو تو دستات بگیری و بهم آرامش بدی...
چه کنم که اینطور دلم آروم میشه...
اینطوره که حس می کنم تکیه گاهم رو پیدا کردم و باهاش به آرامش می رسم...
اما...
همینکه دیگران از اتاق عقدمون خارج شدن، پرسیدی؟
قبله کدوم طرفه؟
نماز اول وقت رو از دست ندیم...
...
اینجا بود که فهمیدم از تو عقبم و واقعاً نیاز دارم که دستم رو بگیری...
دستم رو بگیری و با خودت بالا ببری...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۲
افسر ولایی مهدی(عج)
قانع ترین همسر دنیا!
عجب دورانی بود چند ماهی که درعقد هم بودیم...!
تفریح مون رفتن به گلزار شهدای گمنام محله ی پدرم بود و ...
یادمه یه دفعه هم با هم به حرم امام خمینی (ره) سری زدیم و با یه ساندویچ از تو پذیرایی کردم...
تو ماه رمضان هم یه شب به مسجد ارگ رفتیم و آخر مجلس، با هم چند سیخ دل و جگر خوردیم...
تو این مدت، کلاً یه بار بردمت رستوران... اونم نه یه جای مجلل و ...
یه رستوران نزدیک بازار تهران... ( به قول بعضیا! باکلاس نبود اما غذای خوبی داشت)
کلاً تو دوران عقدمون، هر وقت خواستم به چیزی مهمونت کنم، به بهونه ی رژیم، ساده ترین چیز رو انتخاب می کردی و بخاطر همان هم کلی تشکر می کردی...
...
...
 
هم خوش به حالم و هم بد به حالم...
خوش به حالم که همسری با قناعت و بامحبت مثل تو دارم...
و بد به حالم که هیچ وقت نتونستم از تو قدردانی کنم...
و فداکاری های تو رو به هیچ شکلی نمی تونم بیان کنم...
دوستت دارم همسرم...

منبع: 12shia.blog.ir
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۱
افسر ولایی مهدی(عج)
مایه آرامش منی!
دستش رو به گردن گرفته بود و داشت گردنش رو کمی ماساژ می داد..
گفتم: چی شده ؟ باز گردنت درد گرفته؟
سرش رو تکون داد و گفت: امروز از سر کار باسرعت رفتم دانشگاه که به کلاسم برسم...
استادم کلی جزوه گفت نوشتیم؛ 
مثل اینکه سرم رو خیلی پایین گرفته بودم که گردنم درد می کنه...
دست از کار خونه کشیدم و از کشو ، یه پماد مسکن گیاهی برداشتم و رفتم سراغش...
شروع کردم گردنش رو مالیدن...
                                                  
کمی که دردش آروم شد، صورتش رو آورد نزدیک و در گوشم گفت: 
من اگه تو رو نداشتم چی می کردم...
لبخندی زدم و به تلافی حرفش ،  گفتم: 
اونقدر زحمتای من به گردنت افتاده که تسکین دردش یه کار ساده ایه که می تونم بکنم...
 
... و لبخندی با رضایت از ته دلش که عمق رضایتمندیش  رو نشون می داد،دلم رو آروم کرد...
و یادم رفت  چند شب بود که از دردِ انگشتای دستم، نمی تونستم راحت بخوابم... 

منبع: 12shia.blog.ir
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۶
افسر ولایی مهدی(عج)

جای خالی همسر

یک هفته ای بود که دندون درد امانش رو بریده بود و فرصت رفتن به دندونپزشکی رو نداشت...

بالاخره رفت دندونپزشکی؛ اما چون عصر بود و کلینیک شلوغ بود، کارش خیلی طول کشید...

منتظر بودم تا ساعت 9:30 شب خودش رو برسونه خونه؛ اما...

زنگ زد و گفت کارم طول کشیده ؛ دو تا راه دارم :

یا اینکه خودم رو با مترو برسونم خونه که تا برسم ساعت 11 شبه...

یا اینکه باید برم منزل بابام اینا که نزدیک کلینیکه ...

می خواست بدونه نظرم چیه ...

گفتم برو خونه ی بابات اینا .. من و بچه هم خونه ایم و خواهرم هم طبقه ی بالاست ... 

اگه کاری داشتیم بالاخره مردی تو ساختمون پیدا میشه....

...

شب سختی بود...

من و یه بچه ی کوچیک تو خونه بودیم و جای خالی همسر...

شبا هم که خونه ی بدون مرد، یه غربت خاصی به خودش می گیره...

...

دلم گرفت... اما یه لحظه به خودم اومدم...

یادم افتاد به اون روزایی که به مسافرت می رفتم تا کمی پیش مامان بابام توی یه شهر دیگه باشم...

تازه فهمیدم همسرم چه از خود گذشتگی داشته که اون روزا و شبا رو بدون خونواده، می گذرونده...

خدا من رو ببخشه...!


منبع: 12shia.blog.ir
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۱
افسر ولایی مهدی(عج)

آقای خونه حواس پرته!

آقای خونه این چند وقته خیلی مشغولیات فکریش زیاد شده

که حتا شبام تو خواب هزیون میگهDreaming

پری شباااااااااااااا  من تو سالن پای تی وی بودم دیدم از تو اتاق صدا قاه قاه خنده میاد

یعنی به دووو پریدم تو اتاق که وا چی شد آخه!

می بینم نشسته تو تخت و میخنده (چشماشم نیمه باز)شکلک های شباهنگShabahang

میگم چته آقایی؟

میگه : خروسه رو بببین چی میگه!!!  میگه قوقولی قوقول!!!!!!!!!شکلک های شباهنگShabahang

منتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

خودشTired

نی نی

شما اصلا نگران نباشین

همچین زدمش که کتلت شد!!!!

یعنی چی آخه؟!

چه معنی داره مرد گنده خواب خروس ببینه!!!!!!!!!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

مدیونین فکر کنین من ترسیده بودماااا

*********************

بعلهههههههه آنقدر که فکرش مشغوله اون هفته با ماشین خودمون رفت سرکار؛

برگشتنی با تاکسی برگشته!!!!!

حالا این هیچی وقتی یادش اومد زنگ زد آژانس و رفت ک ماشین بیاره

یه ربع بعد آژانس زنگ زد به من (آخه با شماره من زنگ زده بود) که من منتظرم چرا نمیاین!

منم زنگ زدم آقای خونه که کجایی پس؟! ماشین دم در منتظره... 

بعد میگه: آخ آآآآآآآخ  من رفتم با اتوبوسا؛ حواسم نبود!!!!!!!!!شکلک های شباهنگShabahang

یه همچین آقای خونه باهوشی داریماااااااا

منبع: ماجراهای من و همسرم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۳
افسر ولایی مهدی(عج)

دست پخت عشقم

گل نازم سلام.

خسته و کوفته رسیدم خونه.از اداره تا خونه توی سرویس خواب بودم ،ولی باز چشمام از کم خوابی میسوخت. عینک دودی  هم یادم رفته بود دیگه شده بود نور علی نور.به زور چشامو باز نگه داشته بودم.رسیدم  خونه ، لباسامو  عوض کردم و خونه رو یه خورده تمیز کردم ،رفتم دراز بکشم ،زنگ خونمون به صدا در اومد.پیش خودم گفتم یعنی کیه؟فکرکردم همسایه ها هستند،از چشمی در نگاه کردم ،چشمم به جمال همسر گل و نازنینم روشن شد،درو باز کردم و خودم پشت در موندم.خوشش نمیاد من بیام جلوی در،میگه همسایه روبرویی نبینه یه دفعه.از پشت در سلام کردم،عشقم تشریف آوردن توی خونه،توی چشماش پر خنده بود،با لحن خوشگلشگفت سلاااااااااااااااااااام سمانه جونم،خوبی؟خسته نباشید،منم گفتم تو هم خسته نباشید عشق من.کیفشو گرفتم گذاشتم زمین،همیشه از صورت و چشمام  می فهمه من خسته ام.ولی خودش هیچوقت خستگیشو بروز نمیده شیطون بلا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۹
افسر ولایی مهدی(عج)

در این پست هفت خاطره زیبا از علامه طباطبایی درخصوص خانواده و زندگی شخصی ایشان، به نقل از خبرگزاری مشرق بارگزاری می کنیم.

نصف کتابها مال خانمم بوده

می‌‏گفت: «بنده خدا بایستی حق‏‌شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند، حق خدا را هم نمی‌‏تواند ادا کند». یک بار دیگر هم درباره همسرش گفته بود: «این زن بود که مرا به اینجا رساند. او شریک من بوده است و هرچه کتاب نوشته‌ام، نصفش مال این خانم بود». بیماری همسر علامه، تمام فکر و ذکر علامه را به بیماری او مشغول کرد.27 روز تمام همه چیز را رها کرد و شبانه روز کنار همسرش به او می رسید.همسرش که از دنیا رفت هم، تا حدود چهار سال پس از فوت همسرش هر روز می‌رفت کنار مزارش. بعد از آن هم به طور مرتب دو روز در هفته (روزهای دوشنبه و پنجشنبه) سر مزار همسرش می‌رفت. به یک نفر هم پول داده بود که تا یک سال هرهفته شبهای جمعه در حرم حضرت معصومه (س) به نیابت از همسر مرحومش زیارتنامه بخواند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۲
افسر ولایی مهدی(عج)

به نام خدا

- امروز برا ناهار چی بپزم؟

- نمی‌دونم هرچی خواستی

-هیچی به نظرم نمیرسه! چی درست کنم آخه!

-خب عزیز من، هربار بهت می‌گم که یسری از غذاها رو بگو تا من انتخاب کنم ازشون

.

.

یک‌بار که هر دو حوصله داشتیم، نشستم و سر فرصت اسم تمام غذاهایی که تا به حال درست کرده بودم و یادم بود را به همسرم گفتم و او هم به هر کدام  A B C D  نمره داد.

الان آن لیست را مرتب کرده‌ام و آخر گنجینه‌ام نوشته‌ام. اعیاد و مناسبت‌های خاص می‌روم سراغش و یکی از  A  ها را انتخاب می کنم!

منبع: همسر بهشتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۲۵
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب المحبوب

ظهور چقدر نزدیک است؟!

همسر شهید مصطفی احمدی‌روشن که از شاگردان مرحوم آیت‌الله عزیزالله خوشوقت بوده است چندی پیش با بیان خاطراتی از آن شهید گفت: «فشار کاری برای ایشان خیلی سخت بود؛ آقا مصطفی را که می‌دیدی، همیشه چشمانش خسته بود و قرمز، ولی هیچ وقت عصبانی و اخمو نبود و با آن خستگی وقتی 12 شب می‌رسید خانه، می‌خندید. مشکلات را که اصلاً وارد منزل نمی‌کردند، حتی موفقیت‌هایشان را هم خیلی سخت بروز می‌دادند.»
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۴:۰۴
افسر ولایی مهدی(عج)