بلند ِسیاه ِقشنگـم امروز آمده ام عاشقانه هایم را اینجا برایت بنویسم...
عاشق بودنم را بگذار به پای حیای دخترانه ام...
نه!
اصلا همه اش را بگذار به پای عشق...
عشق دخترانه ی پاکی که مرا وادار می کند عاشقت باشم...
لحظه های عبورم از خیابان های کثیف شهرم، لحظه های عاشقی ام با توست...
ای کاش دخترکان این شهر می فهمیدند لذت ملکه بودن را...
کاش می چشیدند طعم عاشقی را!!!
نگرانـم برای فردا؛ برای مادران فردا و دخترانشان!
نگران مادران فردایم؛ که از کودکی، مادرانشان آنها را پشت ویترینها به ارزان ترین قیمت به حراج گذاشته اند...
نگران مادران فردایم؛ که هیچ اندوخته ای ندارند که برای دخترکانشان به ارث بگذارند.
نسلی که مادر چیزی ندارد که به کودکش بیاموزد...
نگران فقرم؛ فقر از ناتوانی کنترل نگاه ها...
فقر حریم مقدس خانواده ها...
فقر لذت عبادت و بندگی...
فقر محبت...
فقر شخصیت...
فقر غرور...
فقر عزت...
________
خاطره از: لثارات