بسم الله ارحمن الرحیم
وفای به عهد
روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت :
این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است
و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟
مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت :
(( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را
روی سینی بیاورم روی تخت.))
تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست
ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و
وقتی منعش می کردم ، می گفت :
((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.))
منبع : سر رسید یاران ناب سال ۱۳۹۱
بازنشر از: ابر و باد


یعنیـــــــــــــــــــــــــــی عاااااااالی!حالا بهتر هم میشه:))
البته خیلی ها میگن که محاسن اونجوری بهش نمیاد اما به نظر من که فوق العاده جذاب و خواستنی میشه(خب البته شاید فقط به چشم من اینجوریه!)











