خاطره 15 (فراخوان 1 = 1 + 1 ) / فال قهوه
فال قهوه
تو یه روز سرد زمستونی هیچی مثل یه شیر قهوه داغ سرما رو از تن من بیرون نمیکنه. خصوصا اگه این شیر قهوه بهونه ی یه گپ دوستانه با همسرم باشه.
همسرم مثل خیلی از آقایون کم حرفه. دوست داشتم یه جوری سر حرف رو باز کنم که اون هم سر ذوق بیاد. بعدازظهر جمعه بود و هوا هم بس ناجوانمردانه سرد! دو تا فنجون شیر قهوه درست کردم و آوردم. وقتی قهوهها رو خوردیم فنجون شوهرم رو برداشتم و با دقت و بدون اینکه خنده ام بگیره ته فنجون رو نگاه کردم و خیلی جدی بهش گفتم:"میخوام فالت رو بگیرم" اینقدر جدی تو حس رفته بودم که گفت:" من به این چیزا اعتقاد ندارم!" چند لحظه بعد با تردید پرسید:"بلدی یا داری سر به سرم میذاری؟"
گفتم: گوش کن ببین درست می گم یا نه
خیلی جدی همین طور که نگاهم به ته فنجون بود گفتم: آدم خوش اخلاق و خوبی هستی. عمرت هم انشاالله طولانیه. تو فالت یه زن میبینم
یه نگاه به صورتش انداختم و دوباره به فنجون نگاه کردم و ادامه دادم: خیلی دوستش داری هااا، اونم خیلی دوستت داره. خیلی هم خوشبختید. روز به روز هم بیشتر عاشق هم میشید. بذار ببینم...هااا انگار خانمه از یه چیزی ناراحته... بذار ببینم...
با یه اخم ساختگی نگاهش کردم و گفتم: باهاش کم حرف میزنی؟ خانمت به خاطر این یه کم دلخوره...
خندیدم.....او هم خندید....
.
.
اینطوری روز جمعه سرد زمستونی ما بهونه یه صحبت طولانی با کلی شوخی و خنده شد، من هم حرفام رو به همسرم زدم بدون اینکه ناراحتش کنم یا بخوام نظرم رو بهش تحمیل کنم!
منبع: هفته نامه متاهلین