خاطره 6 (فراخوان 1 = 1 + 1 ) / زینت مردانه؛ محاسنــ
زینت مردانه؛ محاسنــ
وقتی عقد کردیم ازش خواستم ریش پروفسوری بذاره.
گذاشت.
و اینقدر تغییر کرده بود که همه:
من عاشق محاسن و تیپ مذهبی ام و همون اوایل عقدمون از همسر قول گرفتم که برای عروسیمون ریش بذاره.
اما به دلیل مخالفت های اطرافیان این اتفاق نیفتاد.
یکی از خواهرشوهرای گلم که ایران نیستن وقتی نزدیک عروسیمون بود و عکس محمد رو دید بهش ایمیل زد و
این شعر با مزه رو خوند:ای پسر ریشت درآید / حُسن رویت کم شود
و ازش خواست که بی خیال محاسن بشه و با حُسن رو به حجله ی دامادی دربیاد!
همسرم هم در جواب گفته بود:ان شاالله با حُسن خُلق داماد بشیم...
(یعنی من عاشق این فهمیدگیش شدم.خیالم از بابت پدر بچه هام راحته جدّاً که اینقدر پدر فهمیده ای دارن.)
از کربلا که برگشتیم دیگه محاسنش رو نزد.
و همه اعم از مادرم،مادرشوهرم،برادرم هر از گاهی (البته به ندرت) پیشنهاد خودشون رو اعلام میکنند که:
شما می خوای حالاحالا ها ریشتو نزنی...
یا
با ریش تپل به نظر می رسی...
یا
با ریش سنت بالاتر نشون میده
و....
حالا خدا می دونه که دیگران چه نظرات و فکرایی دارن...
اما محمد همیشه یا با لبخند سکوت میکنه و چیزی نمیگه یا میگه بعله!بعله! و به محاسن قشنگش ادامه
میده
نمی دونم!شاید به خاطر من!
یاد یک روایتی می افتم که میگه:
مالک بن اعین می گوید:روزی نزد امام باقر(ع) رفتم و ایشان را ملاقات نمودم در حالی که پوششی به رنگ
قرمز تند داشت.هنگام ورود خنده ام گرفت.آن حضرت فرمود:گمان می کنی نمی دانم چرا می خندی؟
تو از آن لباسی که بر تن دارم خنده ات گرفته است.همانا همسرم از من تقاضا کرده آن را بپوشم و من
به دلیل آنکه همسرم را دوست دارم علیرغم عدم تمایل خود آن را پوشیده ام.
بحارالانوار ج۴۶ ص ۲۹۲
الله اکبر!
امام!با اون قرب و منزلت!با اون موقعیت سیاسی و اجتماعی!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجْمل...
همسرم!ازت ممنونم که شاید خیلی نظرات رو میشنوی اما به خاطر من نشنیده می گیری.اما بدون
من نمی خوام خودخواه باشم و تو اذیت بشی.
انننننننننننقدر ذوق می کنم وقتی می بینم عملکردت با ائمه ی معصوممون هماهنگه.
انقدر ذوق میکنم که کارهات باعث میشه که زندگیمون رنگ سبک زندگی ایرانی-اسلامی بگیره
این طوری حرف رهبرمون هم زمین نمی مونه....
خدایا شکرت که همسرم اینقدر مهربان و فهمیده ست.اینقدر بزرگوار و بزرگ منشه.خدایا شکرت.
الحمدلله....
منبع: خاطره ای از وبلاگ همسر مومن من