عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۳۰۳ مطلب توسط «افسر ولایی مهدی(عج)» ثبت شده است

با کلمات زیر جمله بسازید
چکمه
چادر
چمدان
چوب
درست یادم نمی‌آید کلاس چندم دبستان بودم؛ امتحان جمله سازی داشتیم؛ یادش بخیر! راحت ترین جملاتی که میشد بسازیم این بود که «من ... را دوست دارم‌»، «من ... را دوست ندارم‌» ؛

یکی از کلمات امتحان چادر بود؛ من نوشتم «من جادر را دوست دارم‌» معلم جمله‌ی مرا بلند خواند و خندید: من چادر را دوست دارم؟؟؟ چرا ؟؟؟
خانم اجازه! مامانمون...

حرفم را قطع کرد !
بله دیگه ماماناتون مغزاتونو شست و شو دادن!
بلند بلند حرف میزد، دست هایش را تکان میداد، من نفهمیدم چه می گوید، شاید هم یادم نمی‌‌‌‌آید!
فقط یادم است دوستم هم جمله‌اش مانند من بود او هم چادر را دوست داشت، اما بعد از حرف های معلم یک ن بر سر دوست دارمش اضافه کرد.
دیگر یادم نمی‌آید چه شد که به این سرعت زمان گذشت و سال های بعد دوستم را می‌دیدم اما او مرا نمی شناخت شاید نمیخواست که بشناسد، تغییر کرده بود؛ دیگر آن دوست دوران دبستان نبود. سال های بعد خبر ازدواجش را شنیدم برایش آرزوی خوشبختی کردم اما باز هم سال های بعد خبر از او شنیدم طلاق با وجود یک فرزند دختر .
باز هم خبر خبر، خبر دخترش رفت و دیگر نیامد. خودش ماند و ن هایی که بر سر دوست دارم های زندگی‌اش اضافه کرده بود. خودش ماند و ن هایی که بر سر راه فطرت خودش ایجاد کرده بود.

و چه زیبا فرمودند پیامبر بزرگوار اسلام «هر نوزادی با فطرت خدایی به دنیا می آید و پرورش می یابد، مگر این که پدر و مادر او را به سوی یهودی‌گری یا مسیحی‌گری بکشانند.»[1]

ـــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت:

[1]بحارالانوار ج 3 ص 281

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۹
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب العشق
هنوز از در حرم بیرون نیامده بود که چادرش را برداشت؛ روسری اش را شل تر کرد و آهی کشید و گفت: داشتم خفه می شدم. همینطور که بهش نگاه می کردم،چشمم به کیفش افتاد که شاید ۲-۳ کیلویی بود خواستم بگویم،
ای چادر! چقدر غریبی؛
که صدای تق تق کفش هایش توجه مرا به خودش جلب کرد،

 

کفش هایی با پاشنه های آنچنانی که حتی راه رفتن را به سختی انجام می داد و گفتم: ای چادر! چقدر غریبی .

چقدر غریبی که حاضرند کیف پر از وسایل تباهی شان را ساعت ها بر دوش بکشند،اما وزن کم تو را تحمل نکنند.
ای چادر! چقدر غریبی؛
اگر با کفش های پاشنه بلندشان و …..صد بار زمین بخورند با خنده بلند می شوند اما کافیست یک بار با تو برایشان اتفاقی بیفتد، چقدر سریع کنارت می زنند و برای کنار زدنت فلسفه می بافند و آیه توجیه می کنند.
حجاب، سکوی پرواز زن به سمت آسمان است نمی دانم چرا برخی به زمین عادت کرده اند؟
به نظر شما راه رفتن با کفش های پاشنه بلند و گرفتن کیف سخت تر است یا پوشیدن چادر؟
 
منبع : piy.ir
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۱
افسر ولایی مهدی(عج)

بدون مقدمه پرسید : « ببخشید خانم، اسم شما چیه ؟ »

طرف با تعجب جواب داد : « زهرا ، چطور مگه؟»

هنوز تظاهرات های خیابانی به اوج خودش نرسیده بود. دستگاه حکومتی شاه شدیدا با آنها برخورد می کرد، مسئله ی خیلی جالب برای ما این بود که بعضی ها با ظاهر های غربی یا غیر اسلامی هم می آمدند درست پابه پای ما؛ بعضی ها آنها را عناصر نفوذی می دانستند ولی فاطمه معتقد بود بیشتر اینها دین را نشناختند و ما باید به آنها کمک کنیم و راهنمایی شان کنیم .

آن روز هم داخل خیابان بودیم که یه خانم بی حجابی را دیدم ؛ فاطمه خندید و گفت : « هم اسمیم» بعد ادامه داد: «میدونی چرا مردم روی ماشین هاشون چادر می کشن؟» اون خانم که هاج و واج مانده بود با تردید گفت: «لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و غبار و اینجور چیزها به ماشینشون آسیب نزنه!»

هرچقدر اون بنده خدا و همچنین من متعجب و مبهوت بودیم فاطمه آرام بود و با سررزندگی گفت: «آفرین! من و تو هم بنده خدا هستیم و خدا بخاطر علاقه اش به ما، یه پوششی بهمون هدیه داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم . خصوصا اینکه من و تو همنام حضرت فاطمه(س) هم هستیم ...»

بعدها وقتی دوباره آن خانم را دیدم؛ رفتارش عوض شده بود ، محجبه شده بود .

به بیان یکی از دوستان شهیده فاطمه جعفریان

منبع : نقطه رهایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۱
افسر ولایی مهدی(عج)

با دوستان رفته بودیم فکه؛ اولین بارم بود که فکه میومدم

حال و هوای خاصی داشتم؛ فضا و هوای عجیبی بود برام

ماسه و رمل های فکه بدجوری داغ بود؛ کفشامونو در آورده بودیم

با اینکه جوراب پامون بود اما کف پامون بدجوری می سوخت

یه گوشه ای نشستیمو کلی سبک شدیم؛

موقع ظهر بود اونایی که رفتن فکه می دونن ظهر و گرمای فکه چیه!!!

موقع برگشتن چند نفر از خانموها رو دیدم که داشتن راه اومده ی ما رو تازه می رفتن

یه دفعه دیدم یکی شون جوراب پاش نبود؛ دل دل کردم برم بهش بگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۳
افسر ولایی مهدی(عج)

همه یکی یکی برام زنگ میزدن؛ می گفتن خاله جون ( صدام می کردن خالجون! آخه ازشون بزرگ تر بودم )

چرا این کار رو کردی ؟!!! مگه دخترا و خانم های خوب تو محل کم داریم ؟؟؟

به همه می گفتم صبر کنید! با صبر کردن خودتون به جوابتون می رسین!

بعضی هاشون یکم عصبی شده بودن؛ بهشون گفتم تو این چندسال که باهم کار کردیم, کارخاصی کردم تا اعتمادتون از من سلب بشه؟! همشون گفتن معلومه که نه!

برگشتم بهشون گفتم پس اینبار هم اعتماد رو تو اولویت قرار بدین...

مدتی گذشت؛ همه چیز مثل همون چیزی که فکر می کردم انجام شد و همه بروبچه های پایگاه به حرفم رسیدن. حتما خیلی دوست دارین ماجرا رو بشنوین؛ براتون می گم.

محل ما تقریبا محلی بود که خانمهایشون محجبه بودن و کمتر کسایی پیدا میشدن که حجاب رو رعایت نکنن.

مدتی عده ای باهم جمع می شدن و دوره می گرفتن؛ بعضی هاشون از محلی بودن، بعضی هاشون هم تازه شوهر کرده بودن؛ اومده بودن تو محل برای زندگی؛ این گروه زیاد تو رعایت کردن حجاب دقت نمی کردن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۵
افسر ولایی مهدی(عج)


همانطورکه می دانید در اینترنت سایتی به نام کلوب وجود دارد که دختر و پسرها عضو آن می شوند و در مباحث مختلف شرکت می نمایند. یکی از کلوب های این سایت کلوب اصفهان است که بعضی دختر و پسرهای اصفهانی عضو این کلوب هستند.
یک روز که در کلوب اینترنتی اصفهانی دیدم دختر و پسرهای کلوب قرار ملاقات دست جمعی گذاشتند. این قرار ها غالبا با هدف پیدا کردن دوست دختر و یا دوست پسر جدید صورت می گیرد. تصمیم گرفتم برای ارتباط با جوانان با بچه های کلوب اصفهانی ها قاطی بشوم! با مدیر کلوب تماس گرفتم و گفتم من هم می یام سر قرار!
مدیر کلوب که داشت از تعجب شاخ در می آورد اولش با تردید جواب درستی نداد بعد دید دست بردار نیستم به ناچار قبول کرد.
آخر ماه رمضان، قرار دوست دختر و پسرهای اینترنتی، لب زاینده رود، کنار پل فلزی، نزدیک غروب....(چه عشقولانه!!)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۵
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب المحبوب؛

تو خانواده ای بزرگ شدم که حجاب و پوشش معنی و احترام خاصی داشت ولی پدرم اصلا یک بار هم به ما در مورد حجابمان تذکر نداده بود که حتما چادر سر کنیم ولی حجابمون رو با مانتو روسری رعایت می کردیم یادمه یه روز یکی از فامیلامون بهم گفت دیگه وقتشه چادر سرت کنی معنی حرفشو نفهمیدم و ترش کردم متوجه ترش کردنم شد و گفت الانم نکنی ازدواج کردی به زور چادر سرت می کنن حسابی حرصم گرفته بود گفتم من اینطوری راحتم واصلا ازدواج هم نمی کنم .(جو گرفته بود شما باور نکنین )

کلاس سوم راهنمایی بودم که برا سفر جنوب ثبت نام کردیم و بهمون گفته بودن حتما چادر همراه داشته باشیم اولین اردوی خارج از استانی بود که من و رها خواهرم ثبت نام کرده بودیم .

اردویی که مسر زندگیمان را عوض کرد و خداوند به وسیله ی شهدا لذت شیرین خیلی از خوبی هایش را به ما چشانید .

وقتی برای بار اول تو یه جو کاملا بسیجی قرار گرفته بودم یه حس خوبی داشتم با به قول اصطلاح خودشون یه عالمه خواهر و برادر تو کاروانمون بودن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۶
افسر ولایی مهدی(عج)

جهت نمایش در سایز بزرگتر اینجا کلیک نمایید

بسم رب الزهرا؛

خاطره ای از حجه الاسلام مسلم داوودنژاد، مشاور فرهنگی در دانشگاه های استان اصفهان:

دو سه روزی بود به همراه دختران دانشجو برای سفر زیارتی به مشهد مشرف شده بودیم. بکروز عصر در سالن عمومی هتل در حال مطالعه بودم که متوجه شدم پنج نفر از دختران همسفر ما با وضعیت آرایش کرده بسیار نامناسب و پوشش مانتو بسیار بد می خواهند از هتل خارج شوند!
با تعجب سرگروه آنها که خودش از دیگران تابلوتر بود را صدا زدم!
با تردید به طرف من آمد احتمالا آن لحظه خودش را برای برخورد تند من آماده کرده بود. اما من هم مثل کسی که هیچ اتفاقی نیفتاده گفتم : «فکر نمی کنم با این وضعیت ظاهری، شما را به حرم آقا امام رضا (ع) راه بدهند»
گفت: «ولی ما حرم نمی خوایم بریم ، می خوایم بازار برویم برای خریدن عطر طبیعی»
نمی دانستم چه عکس العملی نشان دهم، من این افراد را آورده بودم مشهد که مثلا تحت تاثیر جو قرار گرفته و با عنایت آقا متحول شوند، حالا اینگونه بیرون بروند باعث به گناه افتادن زائران حرم امام رضا(ع) در بازار می شوند. همان لحظه توسل دو سه ثانیه ایی به آقا پیدا کردم که یک لحظه آن دختر خانم گفت: «راستش حاج آقا ما چیزی از عطر طبیعی نمی دانیم می خواستیم از شما درخواست کنیم با ما بیایید ولی بچه ها ترسیدند این حرف را به شما بزنیم یا وقت نداشته باشید یا عصبانی بشوید بخاطر اینکه ما...»
یک لحظه پیش خودم گفتم : «فرصت مناسبی است برای امر به معروف»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۹
افسر ولایی مهدی(عج)

قبل از نقل خاطره بگویم که بعضی از کلاسهای دانشگاه ما تا ساعت 10 شب ادامه دارد و این باعث مشکل برای خیلی از دختران شده است!
ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم، کاملاً تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاقم شد و سلام کرد!
جواب سلامش را که دادم بدون مقدمه گفت:
«حاج آقا ببخشید می توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه ها می گویند راز کسی را فاش نمی کنید!»
من هم به گونه ای که خیالش را راحت کنم، محکم گفتم:
«مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم.»
همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت:
«حاج آقا من یک سؤال شرعی دارم، آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟»
من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم، تمرکز گرفتم و با تأمل گفتم: «منظورت را واضح تر بگو»
آن دختر خانم که دیگر جرأت حرف زدن پیدا کرده بود گفت:
«حاج اقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و... با خودم دارم، ولی می خواهم یک کلت کمری تهیه کنم!»
گفتم: «آخه چرا؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۰
افسر ولایی مهدی(عج)

داشتم سجــاده آماده می کــردم برای نمـاز، همیـن که چـادر مشـکی ام را از سر برداشتـم تا چـادر نمــاز بر سر کنـم گفـت :این همه خودت را بقچـه پیــچ می کنی کـه چی؟بر گشتـم به سمـت صدا ، خانم جوانی را دیـدم که در گــوشه ی نـمازخــانه نشسـته بود.پرسیدم : با منی؟گفت : بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید تـوی افــکار عهـد عتیق! …اذیـت نمی شوی با این پــارچه ی دراز دور و بـرت؟خسته نمی شوی از رنگ همیـشه سیــاهش؟تا آمدم حرف بزنم گفــت : نگاه کن ببیــن چـقدر زشت می شـوی ، چرا مثــل عــزادارها سیـاه می پوشی؟و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.خندیدم و گفتم : چقدر دلــت ﭘُر بود! هنوز اگــر حرف دیگری مانده بگو.خنده ام را که دید گفت : نه! حرف زدن با شمــاها فایده ندارد.گفتم : شایـد حق با تو باشد پرسیــدم ازدواج کردی؟ گفت:بله گفتم ؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل.یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست!!با تعجب به چهره ام نگاه کرد.پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟گفت : فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.گفتم خوب ؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید.تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر.

این تکالیف مکمل هم اند؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۴
افسر ولایی مهدی(عج)

جهت مشاهده در سایز بزرگتر اینجا کلیک کنید

بسم رب النور؛

+ ای ساکن دیار حجب و حیا! چه عارفانه به میدان آمده ای! پوشش دینی تو دل پاکان روزگار را به شوق آورده است ؛ چرا که این پوشش از زره جنگاوران میدان رزم بسی والاتر است که آن زره میدان جهاد اصغر است و حجاب تو زره میدان جهاد اکبر!

+ پس خواهرم! رخت زیبای آسمانی ات را با غرور بر سر کن؛ نه خجالت بکش و نه غمگین باش! چادرت ارزش است...

+ راست می گویند عرب ها، چادر تو " جا دُر " است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۸
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب الحسین

کارش خیلی زیاد شده بود، شب‌ها خیلی دیر میومد خونه. دهه اول محرم به جز تاسوعا و عاشورا بقیه روزها ساعت از 10 گذشته بود که می‌رسید و خستگی از سر و رویش می‌ریخت. هم خسته بود و هم غصه می‌خورد که داره عزاداری امام حسین (ع) رو از دست میده. از دیدن ناراحتیش کلافه می‌شدم، از طرفی هم دلم نمی‌خواست از برکتِ روضه ارباب کم بهره بشیم. سعی می‌کردم هر شبی که حالش رو داشت یه کم راجع به واقعه کربلا صحبت کنیم، من یه چیزی می‌گفتم، بعد اون یه چیزی یادش میومد و می‌گفت ... خلاصه خودمون برای هم مرثیه می‌خوندیم.

اینقدر این مدل عزاداری جذاب و موثر بود که حتی وقت‌هایی هم که هیئت می‌ریم باز احساس می‌کنم نیازه که این روضه خونگی رو در کنارش داشته باشیم.

_________________

پی نوشت 1: این کار رو تو مناسبت‌هایی که تعطیل نیست مثل میلاد امام سجاد(ع) یا مثلا شهادت امام موسی کاظم (ع) هم میشه انجام داد. خصوصا اگه خدا بهمون بچه داده باشه. چون برای انتقال این مفاهیم هیچ جا مثل خانواده موثر نیست.

پی نوشت 2: یه مجموعه کتاب دارم به نام قصه کربلا. 10 جلده و هر جلد رو به یکی از شخصیت‌ها یا وقایع کربلا اختصاص داده. داستان‌های کوتاه چند خطی یا حداکثر یک صفحه‌ای داره. تو دهه محرم چیده بودم روی میز پذیرایی و هر وقت که فرصتش بود یکی از کتاب‌ها رو برمی‌داشتیم و چند صفحه ازش می‌خوندیم. از کتب مقتل هم میشه استفاده کرد.

پی نوشت 3: دوستانی که همسرشون صدای خوبی داره هم می‌تونن از همسرشون بخوان شعرهای مرثیه‌ها و مداحی‌های مناسب رو بخونه، خیلی هم ثواب داره و اجر روضه‌خون هم ایشالا می‌بریم. و دَرِِ گوشی بگم حتی اگه صدای خوبی نداره شما یه جوری بازخورد بدید که انگار صدای خوبی داره، هم اعتماد به نفسش بالا میره، هم باعث خیر و انتشار روضه و مداحی زنده تو خونتون میشین.

منبع: هفته نامه متاهلین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۴
افسر ولایی مهدی(عج)

با من از غصه نگو...

بسم الله مهربون

سلام دوستای خوبم

همسر خوبم لطفا این پست را نخون؛ با تچکر

سال ها پیش یه دختر خانومی داشت می رفت خونه ی بخت که مامانش کشیدش کنار و گفت: دختر گلم از همین روز اول یه نکته یادت بمونه که سرنوشت سازه؛ نه از خونه ی ما خبرای خاص را ببر بیرون و نه از اتفاقای بین خودت و شوهرت و یا بحثهاتون چیزی به ما نگو

اون دختر فقط گفت چشم و عمل نکرد و رعایت نکردن اون نکته و عوارضش همیشه تو ذهن بنده موند

همین باعث شد که من هیچوقت از بحثهایی که بین من و همسرم بود و یا اتفاقایی که تو خونمون می افتاد به هچیکدوم از طرفین نمیگفتم

باور کنین هیچ زن و شوهری نیستن که بینشون بحث نباشه؛ فقط نباید ازون بحث برای مادر یا خواهرِ مرد یا زن گفته شه چون در اینصورت وقتی ناراحتی رفع میشه بدبینی باقی میمونه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۴
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شاید این خاطره چندان ارتباطی با فراخوان ما نداشته باشد و شوخ طبعی به حساب نیاید؛ با این وجود بازنشر شد.

سردار سال ها قبل و در زمانی که فرماندهی سپاه تهران را بر عهده داشت ، در حاشیه یکی از کنگره های سالانه بزرگداشت شهدا ، درباره روزهای شکل گیری این دو باشگاه برای یکی از هزاران سربازی  می گفت که در همه سالهای خدمتش ، پدرانه برای شان خدمت کرده بود:«در اوایل دهه 70 عالی ترین مقامات کشور تاکید داشتند که بچه های سپاه توجه ویژه ای به ورزش داشته باشند چون نسل دهه 60 به سن نوجوانی رسیده بودند و نیاز به ورزش داشتند . ایده شکل گیری باشگاه های فجر و مقاومت بین چند نفر از بچه های سپاهی که ورزش را دوست داشتند مثل عزیز محمدی ، علیرضا علیپور ، سردار تهرانی مقدم و چند نفر دیگر شکل گرفت. هر کدام از ما مسئولیتی گرفتیم. یکسری از بچه ها رفتند دنبال فوتبال ، من هم کشتی و باستانی و از همان هسته تیم های فجر و مقاومت شکل گرفتند و تیم فوتبال فجر هم با نام شهید سپاسی فعالیتش را آغاز کرد.» تیمی که در سال های بعد به مدرسه بازیکن سازی فوتبال ایران تبدیل شد.

تیمی که بازیکنان بزرگی چون مهدی رحمتی ، سیاوش اکبرپور ، مهدی رجب زاده و ... را به فوتبال ایران هدیه کرد . تیمی که حاصل تصمیمی جمعی بین بچه هایی از نسل جنگ بود که در بدنه آن روزهای سپاه پاسداران ، بدون هیچ چشم داشتی چنین تصمیمی گرفتند. حسین همدانی یکی از همان فرماندهان نسل اولی بود. یادش گرامی.
منبع: خبر آنلاین
سردار جان؛ شهادتت مبارک
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۰
افسر ولایی مهدی(عج)

بعضی وقتها نگاه عمقی، ساده و زیبا به ازدواج آینده اون رو بیمه خواهد کرد .

چرا شما از از این کارتها نداشته باشید ؟
عرف نیست ؟ بگذارید نباشد!
شما آن را عرف کنید!



نظر آقای محمدعلی درخصوص این عمل زیبا:
1- بنده مقلد حضرت آقا هستم و نظر ایشون رو هم مطالعه کردم؛

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۸
افسر ولایی مهدی(عج)