با حجاب شدن دوستم را برای شما میگم :
این دوست من از نظر ظاهری خیلی اوضاعش خراب بود. من تا چند ماهی باهاش بودم تا شاید کمال همنشین در او اثر کرد!
فقط تونستم نماز خونش کنم. گفتم خب خدارو شکر نماز خون شده. دیگه دیدم جز نماز چیزی روش اثر نذاشته یکی و دو ماهی ازش غافل شدم که امروز بعد از یکی و دوماه دیدمش. اول نشناختمش ولی برام آشنا میزد. خودش پا شد اومد کنارمو بهم لبخند زد. منم بهش لبخند زدم. بعد چشاش پر اشک شد و منم لبخندم محو شد و با کمی نگران و تعجب بیشتر بهش نگاه کردم. خودشو انداخت بغلم. دیگه خیلی خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم این دیگه کیه که این قدر بامن احساس راحتی میکنه؟؟؟
بعد که حرف زد و گفت : من آدم شدم، بیتا آدم شد! فهمیدم که ای دل غافل! این دختر خانم چادریه و بی آلایش، بیتا خانم سوسوله!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خب منم خیلی تحویلش گرفتم. بعد از بغلو بوسیدنو تبریک گفتن قضیه با حجاب شدن رو ازش پرسیدم...