خاطره 43 (فراخوان حریم آسمانی) / روزی که بیتــا سوسوله با ” قُـدقُـد ” کردن هـای من آدم شـد!!
با حجاب شدن دوستم را برای شما میگم :
این دوست من از نظر ظاهری خیلی اوضاعش خراب بود. من تا چند ماهی باهاش بودم تا شاید کمال همنشین در او اثر کرد!
فقط تونستم نماز خونش کنم. گفتم خب خدارو شکر نماز خون شده. دیگه دیدم جز نماز چیزی روش اثر نذاشته یکی و دو ماهی ازش غافل شدم که امروز بعد از یکی و دوماه دیدمش. اول نشناختمش ولی برام آشنا میزد. خودش پا شد اومد کنارمو بهم لبخند زد. منم بهش لبخند زدم. بعد چشاش پر اشک شد و منم لبخندم محو شد و با کمی نگران و تعجب بیشتر بهش نگاه کردم. خودشو انداخت بغلم. دیگه خیلی خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم این دیگه کیه که این قدر بامن احساس راحتی میکنه؟؟؟
بعد که حرف زد و گفت : من آدم شدم، بیتا آدم شد! فهمیدم که ای دل غافل! این دختر خانم چادریه و بی آلایش، بیتا خانم سوسوله!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خب منم خیلی تحویلش گرفتم. بعد از بغلو بوسیدنو تبریک گفتن قضیه با حجاب شدن رو ازش پرسیدم...
اونم این جوری گفت : من همیشه از همون اولی که بهم گفتی ببخشید خانم تا بعد از آخرین خداحافظیت به همه حرفات فکر میکردم. اولش میخواستم یه چیزی ازت ببینم تا جلو دیگران ضایعت کنمو این قدر حرف بارمون نکنی (که دوستم به جای این جمله آخر گفت این قدر قُد قُد نکنی!!!) دیدم خداوکیلی همه حرفات درسته. نداشتن آرامش من از بی حجابی و گرفتن آرامش از پسر و دختر مردمه. از بی نمازیمه و… خلاصه همه رو یه جورایی قبول کرده بودم ولی باز خودمو میزدم به اون راه که خبر سوزوندن مسلمانای میانمارو شنیدم. دیگه خونم به جوش اومدو تا چند هفته میگفتم غلط کردن که آتیش زدن. (….) خوردن که به خاطر مسلمون بودنشون آتیششون زدن. مگه اون بچه کوچیک چه غلطی کرده بود که با آتیش جوابشو دادن؟؟ خلاصه خودمم داشتم آتیش میگرفتم. بعدشم که کشتار تو سوریه و شنیدن خبر به دار انداختن پسربچه شیعه رو شنیدم دیگه نتونستم با این همه مسلمون کشی که راه انداختن سکوت کنم. وقتی با بی حجابی بیرون میرفتم یاد کشته شدن افرادی میوفتادم که جرمشون مسلمون بودنشون بود. احساس میکردم میشنیدم که میگفتن بیتا جواب خون ما این نیستا. بیتا چشماتو باز کن ببین منو به جرم مسلمان بودنم کشتنا. بیتا بیتا بیتا…
یه روز با تیپ تو (منظورش من بودم : دختر چادری) رفتم بیرون. هم احساس آرامش میکردم و هم احساس سختی. ولی این آرامشش بود که موجب شد به چادری بودنم ادامه بدم. بعد هم کم کم همه اون چیزایی که تو (منظورش من بودم : دختر چادری) رعایت میکنی رو رعایت کردمو بیشتر از قبل احساس آرامش کردم.
خیلی چیزای دیگه این دوستمون گفت که اونا دیگه جنبه خصوصی رو داره.
به بیتا میگن نسل سومی! به بیتا میگن دختر با شعور! چون رو حرف مخالفاش فکر کرده. رو کشتار مسلمانا فکر کرده. مثل بقیه نیس که تا بهش میگن خانم لطفا حجابتو رعایت کن، برگردن هزارتا فحش بدن که انگار به باباش توهین کرده باشی!!
به بیتا میگن روشنفکر! به بیتا میگن آدم منطقی! خدا کنه هممون مثل بیتا بشیم. کدوممون مثل بیتا از کشته شدن مسلمانان میانمار این قدر تکون خوردیم؟؟ این قدر خشمگین شدیم؟؟