عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شاید این خاطره چندان ارتباطی با فراخوان ما نداشته باشد و شوخ طبعی به حساب نیاید؛ با این وجود بازنشر شد.

سردار سال ها قبل و در زمانی که فرماندهی سپاه تهران را بر عهده داشت ، در حاشیه یکی از کنگره های سالانه بزرگداشت شهدا ، درباره روزهای شکل گیری این دو باشگاه برای یکی از هزاران سربازی  می گفت که در همه سالهای خدمتش ، پدرانه برای شان خدمت کرده بود:«در اوایل دهه 70 عالی ترین مقامات کشور تاکید داشتند که بچه های سپاه توجه ویژه ای به ورزش داشته باشند چون نسل دهه 60 به سن نوجوانی رسیده بودند و نیاز به ورزش داشتند . ایده شکل گیری باشگاه های فجر و مقاومت بین چند نفر از بچه های سپاهی که ورزش را دوست داشتند مثل عزیز محمدی ، علیرضا علیپور ، سردار تهرانی مقدم و چند نفر دیگر شکل گرفت. هر کدام از ما مسئولیتی گرفتیم. یکسری از بچه ها رفتند دنبال فوتبال ، من هم کشتی و باستانی و از همان هسته تیم های فجر و مقاومت شکل گرفتند و تیم فوتبال فجر هم با نام شهید سپاسی فعالیتش را آغاز کرد.» تیمی که در سال های بعد به مدرسه بازیکن سازی فوتبال ایران تبدیل شد.

تیمی که بازیکنان بزرگی چون مهدی رحمتی ، سیاوش اکبرپور ، مهدی رجب زاده و ... را به فوتبال ایران هدیه کرد . تیمی که حاصل تصمیمی جمعی بین بچه هایی از نسل جنگ بود که در بدنه آن روزهای سپاه پاسداران ، بدون هیچ چشم داشتی چنین تصمیمی گرفتند. حسین همدانی یکی از همان فرماندهان نسل اولی بود. یادش گرامی.
منبع: خبر آنلاین
سردار جان؛ شهادتت مبارک
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۰
افسر ولایی مهدی(عج)

بعضی وقتها نگاه عمقی، ساده و زیبا به ازدواج آینده اون رو بیمه خواهد کرد .

چرا شما از از این کارتها نداشته باشید ؟
عرف نیست ؟ بگذارید نباشد!
شما آن را عرف کنید!



نظر آقای محمدعلی درخصوص این عمل زیبا:
1- بنده مقلد حضرت آقا هستم و نظر ایشون رو هم مطالعه کردم؛

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۸
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب الشهید

می خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه؛
اول رفته بود سراغ اهل بیت؛

یه کارت نوشته بود برای امام رضا(ع)، مشهد مقدس!

یه کارت برای امام زمان(عج)، مسجد مقدس جمکران!

یه کارت هم به نیت حضرت زهرا(س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه(س)!

قبل عروسی بی بی اومده بود به خوابش!

فرموده بودند: چرا دعوت شما رو رد کنیم ؟!

چرا به عروسی شما نیایم ؟

کی بهتر از شما؛

ببین همه اومدیم، شما عزیز ما هستی . . .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۹
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب المحبوب
عروسی به سبک مجردی!

یک ماه پیش:

من: آقا سید فردا عقد دوستمه

آقا سید: کدوم دوستت؟

من:زهرا.ولی چون جشن عقده و خصوصیه فقط  من دعوت شدمخجالت

آقاسید:کجا هست مراسم؟

من هم آدرس رو می گم.

فرداش که یه شب بارونی بود آقا سید به دلیل دور بودن راه می شینه تو ماشین دم تالار تا من برم و برگردم....نیشخند

(البته منم شام نموندم و اومد پیش آقاسیدم)خجالت

دیروز:

آقاسید: راستی فردا شب عروسی دوستمه!لبخند

من:آخ جون

آقا سید:اما نمی دونم مجردی دعوتم یا متاهلی؟!

من: اشکالی نداره.شما خودت برو.من اونجا کسی رو نمی شناسم

( و بماند عروسی هایی که آقا سید به خطر من اومده بود و کسی رو نمی شناخت و به قول خودش شده بود مخبرالدوله سر سعدی!!!)

آقاسید:نـــــــــع! من که مجردی شما رو نمی ذارم برم!!!

من:

شرمنده می شوم از این همه محبت و وفاداری...

خدایا شکرت برای داشتن همسری که مومن است و قلب من هر لحظه بیشتر از قبل از عشقش سرشار می شود....

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«کل من اشتد لنا حبا اشتد للنساء حبا  ; هر کس بیشتر دوستدار ما (خاندان عصمت و طهارت) باشد،با همسرش نیز بیشتر دوستی می کند .»

__________

منبع: خاطرات حسنا سادات و آقاسید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۷
افسر ولایی مهدی(عج)

بعضی وقتها پیش میاد که همسران ( زن و شوهر ) سر موضوعی با هم بحث می کنن. حالا سر هر چیزی (ما هم یکیش ...)
یا خانم آدم یه کاری می کنه که آدم کفری می شهswear1.gif ... ( البته فکر کنم ما مردها حرص درآر تریم )42kmoig.gif
به هر حال یه بحثی و بگو مگویی ... ناراحتی ای ... و بعدش
اون تو این اتاق ... منم تو یه اتاق دیگه ...
حالا نه من بابا و مامانم تو شهرمونن نه خانمم ... بنابراین نمی تونیم  بریم خونه مامانمون اینا ... !
خونه ساکت ... فضا سنگین ...nerdsad  اعصاب دوتامونم خورد که چرا باید کار به اینجا بکشه.
همسرم ...
کسی که باید آرامش خونه رو فراهم کنه الآن دیگه خودش آرامش ندارهsigh

راستی اون دیگه الآن کسی رو نداره بهش پناه ببره که ناراحتیشو بهش بگهcry.gif به کی بگه ؟!
به دیوار ؟ به گل نرگس و گل رز تو حیاط؟ پس من اینجا چیکاره ام ؟!
این فکر شرمندم می کنه ... یه ترفندیه برای نرم کردن خودم. اغلب هم جواب می ده.
بسه دیگه ... بسه ... بشکون اون غرور مسخره رو . 2mo5pow.gif

.
.
.
http://forum.p30world.com/images/New-smile/N_aggressive (17).gif
و دوباره روز از نو ...
صفا و صمیمیت ... مهربانی و محبت ...
گذشت ، برای رسیدن به یه چیز زیبا به نام آرامش ، زندگی رو خیـــــلی زیبا می کنه ...

______

منبع: ساختمان همسران

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۳
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب المحبوب؛

اعتقادم این بود که همسرم و خانواده همسرم باید تا اونجایی که ممکنه از نظر جغرافیایی بهم نزدیک باشن . هم به دلیل نزدیکی فرهنگ و آداب و رسوم و هم به دلیل راحتی رفت و آمد مثل خیلی از جوونهای این دو رو زمونه به ازدواج سنتی زیاد اعتقاد نداشتم . چون فکر می کردم اگه خانوادم بهم شخصی رو معرفی کنند ممکنه بهم تحمیل بشه . چرا ؟ چون دوست داشتم با عشق و علاقه به استقبال ازدواج برم . از طرفی هم با خدا عهد کرده بودم که خدایا من نمی رم دنبال شخص مورد علاقم اما خودت اونی که بهترینه رو برام پیدا کن؛ بعد از اینکه همسرم رو بهم  معرفی کردند گفتم : من که اون رو نمی شناسم نمی دونم چه اخلاق و فرهنگی داره . در جواب گفتند : زور که نیست میری  صحبت می کنی (مفت و مجانی) خوشت نیومد می گی نه .


منم چون اون عهد رو با خدا بسته بودم تسلیم شدم و گفتم باشه قبول .... رفتیم خواستگاری
تا قبل از لحظه خواستگاری هیچ احساسی نداشتم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۳۱
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب الشهید

او مسئول دسته بود. وقتی راهپیمایی می‌رفتیم خیلی اصرار داشت که بچه‌ها حتماً پاچه شلوارشان را گت کنند. کسی پیراهن کارش را روی شلوارش نیندازد. گاهی که بعضی برادران طفره می‌رفتند، شروع می‌کرد به جر و بحث و با یک لحن و قیافه بسیار جدی می‌گفت: شما که ماشاءالله با سواد هستید. کلاس نهضت رفته‌اید. تازه مگر در قرآن نداریم که «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا»؟ و اگر طرف جواب می‌داد: خوب داریم ولی چه ربطی به این موضوع دارد، می‌گفت: لابد می‌خواهی بگویی سوره «اذا جاء نصرالله و الفتح» ‌ هم به آن مربوط نیست دیگر؟ اگر می‌گفت: خوب معلومه که مربوط نیست، با عصبانیت می‌گفت:‌‌ روز روشن حاشا می‌کنی؟ چند تا حدیث می‌خواهی از پیغمبر برایت بخوانم؟ حتماً می‌خواهی بگویی «النظافه من الایمان» هم راجع به نظافت است. بعد رو به جمع می‌کرد که شما یک چیزی بگویید. من که هر چه می‌گویم، قرآن کتاب خدا و نهج البلاغه سخنان حضرت علی (ع) است، آقا می‌خندد و می‌گوید: تو سفسطه می‌کنی و نمی‌دانم از این حرف‌ها. اصلاً معلوم نیست مسلمان است، شیعه است، حزب‌الهی است. آن وقت بلند شده آمده جبهه.

بچه‌ها می‌گفتند: امان از دست تو که هیچ کس حریف زبانت نیست. بعد او خوشحال می‌شد و می‌گفت: به ننم بگو که می‌گوید: بمیرم برایت که اینقدر بی‌دست و پایی؟!

__________

پ ن: جهت آشنایی بیشتر با شهید گرانقدر، به حضور دل(نهاد رهبری دانشگاه فرهنگیان مازنداران) مراجعه نمایید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۶
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب العشق

آمده بودند آقا برایشان خطبه عقد بخواند؛

آقا خطبه را که خوانده بود به عروس و داماد گفته بود حالا یک سفارش به عروس خانم دارم یک سفارش هم به آقا داماد
منتها وقتی سفارش عروس خانم را می گویم، آقا داماد باید گوشش را بگیرد و نشنود

وقتی هم سفارش آقا داماد را می گویم، عروس خانم باید گوشش را بگیرد و نشنود

حالا کدام‌تان اول دست روی گوشش می گذارد؟…

بعد گفته بود شوخی کردم. نمی خواهد دست توی گوش‌تان فرو کنید.

اما هر کدام‌تان بدانید که نباید به سفارش آن یکی کاری داشته باشید.

منظور آقا این بود که عروس و داماد نباید یک سره توی روی هم در بیایند و بگویند چرا به سفارش آقا عمل نکردی…

هر کس باید به فکر سفارش خودش و وظیفه خودش باشد… .

منبع: حضور دل(نهاد رهبری دانشگاه فرهنگیان مازنداران)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۷
افسر ولایی مهدی(عج)

نه به حضرت عباس!

بسم رب النور

اسیر شده بود!

مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟!

- عباس

اهل کجایی؟!

- بندر عباس

اسم پدرت چیه؟!

- بهش میگن حاج عباس!

کجا اسیر شدی؟!

- دشت عباس!

افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد

حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی!

او که خود را به مظلومیت زده بود گفت:

- نه به حضرت عباس (ع) !!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۱:۱۱
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم الله ...

سه چهار ساعتی به رفتنمان به خط مقدم برای شروع عملیات مانده بود.

نیروهای گردان هر کدام در حال کاری بودند.

یا وصیتنامه می نوشتند و یا سلاح و تجهیزاتشان را امتحان می کردند

و از یکدیگر حلالیت می طلبیدند.

و این است موضوع این دفعه

حلالیت طلبیدن!...

 یک موقع دیدم از یکی از چادرها سرو صدا بلند شد

و بعد یک نفر پرید بیرون و بقیه با لنگه پوتین و فانسقه و بند و سنگ و کلوخ دنبالش.

اوضاع شیر تو شیر شد.

پسرک فراری بین خنده و ترس نعره می زد و کمک می طلبید

و تعقیب کنندگان با دهان های کف کرده و عصبانی ولش نمی کردند.

فراری را شناختم.

اسماعیل بود. از بچه های شر و شلوغ گردان.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۰:۵۶
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب الشهید

ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﻴﮕﻦ :

ﺗﻮ ﺟﺒﻬﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ؟

ﻣﻴﮕﻪ: ﺯﺭﺷﻚ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ!

ﻣﻴﮕﻦ: ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻱ؟

ﻣﻴﮕﻪ: ﻧﻪ ﺑﺴﻴﺠﻴﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﻴﻨﻮﺷﺘﻦ ﻛﺮﺑﻼ ﻛﺮﺑﻼ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﻴﺎﻳﻴﻢ؛

ﺑﻌضی از بچه ها هم ﺯﻳﺮﺵ واسه خنده و شوخی ﻣﻴﻨﻮﺷﺘﻦ:

ﺯﺭﺷﻚ

ﻣﺎ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ …

 _____________________

پی نوشت:

واقعا چه فضای صمیمی داشته جبهه ، چه هم دلی وجود داشته

کاش امروز و در این روزگار هم این صمیمیت و هم دلی بیش از اون موقع وجود داشته باشه و روز به روز بیشتر بشه.

منبع: فانوس جزیره

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۰
افسر ولایی مهدی(عج)
بفرمائید کمی آرامش میل کنید...
هوالمحبوب

با خودم قرار گذاشتم ، هر بار چند تا از نکاتی که باعث می شه زندگی هامون پروانه ای تر بشه و زوجها از بودن در کنار هم، نهایت آرامش رو کسب کنند و به قول معروف به بهداشت روان خانواده­ ها کمک می کنه رو براتون بگم؛ برای شروع 5 تا جمله هست که همسران محترم عاشق شنیدنش هستند و به عبارتی اگه صادقانه بیان بشه؛ معجزه می کنه.

1. وقتی مشکلی پیش میاد،به جای سرزنش و ایجاد فاز منفی که متاسفانه اکثر ما کارمون همینه؛ صبورانه و با محبت به همسرتون بگید" نگران نباش،من همراهتم عزیزم"اینطوری بهش می فهمونی که پشتوانه خوبی چون شما رو داره و این دلگرمی، اعتماد به نفس خدشه دار شدش رو ترمیم می کنه و حالشو جا میاره مثل آب رو آتیش.

2. این رو فراموش نکنید که،همسرتون خیلی دوست داره بفهمه؛ آیا تونسته با کمکش شما رو خوشحال و راضی کنه یا نه.با گفتن این جمله که "بسیار هوشمندانه و با فکر عمل کردی؛ ازت متشکرم" اون رو ترغیب می کنه تا گامهای بلند تری رو برای ایجاد آرامش و حس رضایت در شما برداره.چونکه از جانب دوست داشتنی ترین حامیش مورد تقدیر قرار گرفته واین احساس در اوج بودن رو براش تداعی می کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۷
افسر ولایی مهدی(عج)
سلام بر خدا
من، او، شهدا
از نگاه کردن به سریالها، فراری شدیم اما این وسط یهو یه سریالی مثل گذر از رنج ها، از قلم درمیره و ما رو پابند تماشای خودش می کنه.

شبی که مهرداد شهید شد، یهو دیدم محدثه بلند بلند گریه کرد. تازه فهمیدم خیلی وقت بوده داشته اشک میریخته و حالا تازه صداش در اومده.

بغلش کردم و گفتم عزیزم خیلی صحنه ی غمناکی بود. درک می کنم.

- نه مامان! مگه آدم شهدا رو یادش میره! من هروقت شهدا رو یادم میاد، گریم می گیره!

دقیقا سر معراجیها هم همین مسئله رو داشتیم. هم توی سینما گریه کرد، هم همراه سریالش! اصلا یه احساس عجیبی به شهدا داره. الحمدلله

اون شب بهش قول دادم که فردا به محض اومدنش از مدرسه، ببرمش گلزار شهدا. با همون لباس مدرسه! آخه به قول خودش: شهدا دوست دارن ما رو با لباس مدرسه ببینن! آخه اونها رفتن که ما بتونیم خوب درس بخونیم و ایران رو آباد کنیم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۵
افسر ولایی مهدی(عج)
بسم رب العشق
من، او، دعا

یکی از سخت ترین کارهای زندگی من( فعلا) حمام کردن بچه هاست. انقدر هر دوشون برای حمام رفتن اذیت می کنن که واقعا روزی که بخوام ببرمشون حمام، نیاز به انرژی فوق العاده دارم یا مریض می شم.

دیروز هم یکی از همون روزها سخت و سنگین بود.

توی حمام، داشتم موهای محدثه خانم رو می شستم. صورتش رو هم با همون شامپو بچه شستم.

شامپو، چشمهاش رو نمی سوزونه اما اصرار داره سریع صورتش شسته بشه. خواستم آب بریزم صورتش رو بشورم، آب داغ بود. تا اومدم آب با دمای مناسب بریزم روی صورتش، نزدیک به یک دقیقه طول کشید. خیلی بیقراری می کرد. می خواست خودش آب بزنه به صورتش و دستش رو توی دستم می آورد و باعث می شد من دیرتر بتونم آب براش آماده کنم.

یهو با تحکم بهش گفتم: دستت رو بکش! یک لحظه آروم باش تا آب بریزم روی صورتت!

یاد خودمون افتادم و خدا

گاهی اوقات، خدا کاملا خواسش به حل مشکل ماست و زمینه چینی کرده برای حل مشکل ما!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۲
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب الشهداء

حوری عزیزم!!!

فاو بودیم!

گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟"

گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم".

گفتم:" خب!
گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار تار می دید.فقط دیدم چند تاحوری دور و برم قدم می زنند.
یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام.
خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اماصدام در نمی اومد.
تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد.
می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛اما نمی شد.
داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم.

خوشحال شدم. گفتم:حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟!
خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.
بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدردرد می کنه؟!
داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد توشکمم.
صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد.
چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره.خنده ام گرفت.

گفت:" چرا می خندی؟".
دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاشکردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافه اش؟!

 منبع: بوریا(سایت تخصصی مداحان)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۰۰
افسر ولایی مهدی(عج)