خاطره 75 (فراخوان 1 = 1 + 1) / در مسیر باران!
خیلی وقت بود که دلم می خواست من و آقامون، دونفری با هم بریم سینما. اما اونقدر درگیر کار و زندگی شده بودیم که فرصتش پیش نمیاومد. اون روز مثل همیشه پشت چراغ قرمز ترمز کردم و به پروژکتور روبروم که تصاویر تبلیغاتی رو نشان می داد نگاه کردم؛ تبلیغ اکران فیلم های جشنواره فجر رو نشون می داد. یک شنبه سینما هویزه ساعت 15:30؛ بی اختیار ساعت رو نگاه کردم، 13:30 بود! «خب ما که نمیتونیم بریم» این تنها جمله ای بود که از ذهنم گذشت.
سرویس اولم رو پیاده کرده بودم و باید می رفتم دانش آموزان یک مدرسه دبیرستانی رو هم سوار ماشین میکردم و به خونه هاشون میرسوندم. ساعت 13:50 جلوی مدرسه منتظر زنگ مدرسه، توی ماشین نشستم. شماره همسرم رو گرفتم تا این 10دقیقه باقی مونده رو باهاش صحبت کنم(طبق روال هر روز!). میدونستم امروز به خاطر اضافه کاری ممکنه تا ساعت 17 سرکار بمونه. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم «میدونی امروز ساعت 15:30 جشنواره فجر تو مشهد اکران داره.» گفت «خب من که سرکارم.» گفتم «میدونم. همین طوری گفتم.» چیزی نگذشت که زنگ خورد و بچه ها آمدند و سوار ماشین شدند. از جلوی یک گل فروشی که رد شدیم چشمم به بادکنک های قرمز قلبی شکلی افتاد که رویش نوشته بود "ولنتاین مبارک" که جلوی مغازه خودنمایی میکردند. چند دختر دبیرستانی از داخل مغازه بیرون اومدند و به سمت اتوبوس دویدند. وقتی داشتم آخرین دانش آموز رو به خانهاش میرسوندم، راس 14:30 بود که گوشیم زنگ خورد. روی صفحه گوشی نوشته بود«آقایی فرمانده قلبم؛ شماره اش رو به این نام ذخیره کرده ام!» . گفت «کجایی؟» گفتم «دارم بچه هارو می رسونم.» گفت «بیا میدون شهدا، دوتا بلیط گیرآوردم باهم بریم سینما.» گفتم «مگه تو تا 17 نمیموندی.» گفت «چرا ولی اجازه گرفتم. حالا بیا بهت میگم» توی راه همهاش به این فکر می کردم که چطوری؟ مگه میشه؟ سوار ماشین که شد بلیط رو نشونم داد و گفت «این یک اکران ویژه است برای افراد خاصی که دعوت نامه دارند. این هم بلیط رئیسمون بود، نتونست بیاد. گفتم میشه اجازه بدید من با خانومم برم؟ گفت باشه و داد به من.» گفتم «وای! دستش دردنکنه. پس بذار بریم خونه من لباسم رو عوض کنم. هنوز ناهار هم نخوردیم...» ولی وقتی ساعت رو نگاه کردم دیدم 15 است. تصمیم گرفتیم مستقیم از همون جا بریم. ماشین رو پارک کردیم و رفتیم داخل سینما. خیلی شلوغ بود. مسئولین راهنماییمون کردند. سالن یک، سانس یک و فیلمی که همسرم خیلی ازش تعریف کرده بود و می گفت جایزه بهترین کارگردان در حوزه انیمیشن رو از جشنواره فجر برده. چندبار به این سینما آمده بودم، ولی تابه حال در این سالن فیلمی رو ندیده بودم. سالنی بزرگ و زیبا که روی صندلی ها پذیرایی هم گذاشته بودند. جالب تر وقتی شد که فهمیدیم صندلی هامون توی ردیف اشخاص ویژه است. به همدیگه لبخند میزدیم و زیرلب می گفتیم حتما فکر میکنند ما هم جزو افراد ویژه هستیم! من که چیزی از فیلم نمیدونستم فقط میدونستم یک انیمیشنه و آقامون یک بنر تبلیغاتی ازش بهم نشون داده بود و مختصری از کسانی که فیلم رو ساخته بودند، تعریف کرده بود. کم کم سالن پر شد از افراد مختلف. و بعد از کمی تاخیر کارگردان فیلم جلوی پرده سینما رفت و خوش آمدگویی کرد و از کسانی که در ساخت این انیمیشن کمکش کردند، دعوت کرد که روی سن بیایند. یک دفعه دو ردیف از وسط جمعیت بلند شدند و یکی یکی رفتند روی سن. بیشتر از 30 نفر بودند. تازه کارگردان گفت نزدیک 100 نفر در ساخت این انیمیشن فعالیت داشتند که بقیه اینجا نیستند. همه اونها رو تشویق کردیم. بعد هم آمدند و سرجایشان نشستند. و فیلم شروع شد. واقعا که جایزه حقش بود. میتونم بگم بهترین و باکیفیت ترین انیمیشن ایرانی بود که تابه حال دیدم. من و آقایی وقت های بیکاریمان زیاد فیلم میبینیم. اما این یکی خیلی خوب بود. محتوای فیلم هم عالی بود. و دو نفر از بازیگران معروف هم توی اون نقش بازی کرده بودند و واقعا شبیه چهره خودشان ساخته شده بودند(امین زندگانی و رحیم نوروزی). خلاصه جای همهتان خالی بود! مهمتر از همه این بود که همسرم به خواستهی کوچک خانمش توجه کرده بود و به خاطر من از رئیسش اجازه گرفته بود. البته خدا رئیسشون رو هم خیر بده که بهشون اجازه دادند که خانمش رو خوشحال کنه! واقعا هدیهی غافلگیر کنندهای بود. گاهی اتفاقات خوب، ممکنه کوچک به نظر برسند ولی برای قلبهایی که آمادگیش رو ندارند، بزرگ و دلپذیر جلوه می کنند. من هم شما رو دعوت میکنم به این که گاهی با همسرانتون این اتفاقات کوچک رو تجربه کنید. تفریحات سالم فرهنگی مثل رفتن به سینما، تئاتر، کتابخانه، دیدن یک فیلم در منزل حتی اگر شده فقط یک ساعت باشه؛ برای تفاهم بیشتر افکارتون، خیلی تاثیر داره. هرچند طوفان مشغلههای کاری در زندگی همه هست، ولی گاهی یک نم یا یک شبنم کوچک، زندگی تان را «در مسیر باران» خواهد برد.
ـ
خاطره ای شخصی به روایت بانوی خانه!