بسم الله الرحمن الرحیم
پانتومیم عاشقانه
داخل آشپزخانه مشغول تهیه تدارکات شام هستم.با صدای دو کفش که از پشت درها می آید وجودم سراسر آرامش میشود.عینکم را از چشمانم برمیدارم تا آرایش چشمم بیشتر خودش را برای میهمان عزیزم نمایش دهد و به سمت در حرکت می کنم.
پانتومیم عاشقانه
داخل آشپزخانه مشغول تهیه تدارکات شام هستم.با صدای دو کفش که از پشت درها می آید وجودم سراسر آرامش میشود.عینکم را از چشمانم برمیدارم تا آرایش چشمم بیشتر خودش را برای میهمان عزیزم نمایش دهد و به سمت در حرکت می کنم.
درب خانه باز میشود.پلاستیک به دست عین آدم آهنی با دست و پاهای باز و کشان کشان خود را به کنار بخاری می رساند.پلاستیک را مخفیانه از دید من قایم می کند و در پشت بخاری می گذارد.سریع میروم کنارش دستانش یخ یخ است.چند بار بگویم زمستان موتور ممنوع!به زور دستانش را در جیب شلوارم میگذارم و دو دستم را هم آغوش دستانش میکنم تا سریع تر گرم شود.چشمانش برق خاصی دارد و این یعنی شیطنت یا سورپرایزی در راه است.دیگر نگاهش را میشناسم....دلم برایش می سوزد قبل از آنکه رعدی به پا کنم و پلاستیک را بدزدم و در خانه هوار هوار راه بیندازم.برایش آب جوش عسل میاورم که هم افطار کرده باشد و هم سریعتر گرمش شود...