عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فراخوان شوخ طبعی های جبهه» ثبت شده است

بسم رب المحبوب

با عرض سلام و ادب و احترام؛

جهت شرکت در

فراخوان های عاشقانه ای به همسرم(1=1+1) و خاطرات ارزشی، انقلابیِ طنز "ترکش خنده"

و مطالعه موارد فراخوان، و همچنین ارسال خاطرات ارزشی خود، روی عکس های مربوطه در زیر کلیک رنجه فرمایید!

 

             فراخوان عاشقانه ای به همسرم / 1=1+1                                           فراخوان جامع شوخ طبعی های ارزشیِ ترکش خنده

لازم به ذکر است که هیچ کدام از فراخوان های سایت محدودیت زمانی ندارند

و هر زمان که بخواهید می توانید خاطرات خود را ارسال نمایید

آدرس کانال‌ تشکیلات انقلابی جهادی فانوس در ایتا:

عاشقانه های حلال
https://eitaa.com/asheghaneh_halal

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۰۳
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب المحبوب

اینها دیونه اند یا اجنه ؟!‌...

خرمشهر بودیم !

آشپز و کمک آشپز، تازه وارد بودند و با شوخی بچه ها ناآشنا. آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چید جلوی بچه ها. رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! یادتون نره ! )) آشپز اومد و تند و تند دو تا نون گذاشت جلوی هر نفر و رفت. بچه ها تند نون ها رو گذاشتند زیر پیراهنشون. کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد؛ تعجب کرد. تند و تند برای هر نفر دوتا کوکو گذاشت و رفت. بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لای نون هائی که زیر پیراهنشون بود. آشپز و کمک آشپز اومدن بالا سر بچه ها. زل زدند به سفره. بچه ها شروع کردند به گفتن شعار همیشگی: (( ما گشنمونه یاالله ! )). که حاجی داخل سنگر شد و گفت: چه خبره؟ آشپز دوید روبروی حاجی و گفت: حاجی! اینها دیگه کیند! کجا بودند! دیوونه اند یا موجی ؟!! فرمانده با خنده پرسید چی شده؟! آشپز گفت تو یه چشم بهم زدن مثل آفریقائی های گشنه هرچی بود بلعیدند!!! آشپز داشت بلبل زبونی میکرد که بچه ها نونها و کوکوها رو یواشکی گذاشتند تو سفره. حاجی گفت این بیچاره ها که هنوز غذاهاشون رو نخوردند! آشپز نگاه سفره کرد؛ کمی چشماشو باز و بسته کرد. با تعجب سرش رو تکونی داد و گفت: جل الخالق!؟ اینها دیونه اند یا اجنه؟!‌ و بعد رفت تو آشپزخونه ... هنوز نرفته بود که صدای خنده ی بچه ها سنگرو لرزوند ...

منبع» نسیم شهادت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۵
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب النور

به کوله پشتی ام برس!

به کوله پشتی ام برس!
یک روز که با چند تن از دوستان با قایق در نی‌زارها در حال گشت زدن بودیم، ناگهان از جلوی دشمن در آمدیم.
آن‌ها مجهزتر از ما بودند و سریع قایق ما را هدف قرار دادند.
سعی کردیم دور بزنیم و به مقر برگردیم. اما این کار طول کشید و چند تن از بچه‌ها به شهادت رسیدند.
وقتی از قایق پیاده شدیم و مجروحان و شهدا را از قایق خارج کردیم، یکی از بچه‌ها که در بذله‌گویی و شوخ‌طبعی شهره بود، در کف قایق دراز کشیده بود.

بلندش کردم و در حالی که از شدت ناراحتی اشک می‌ریختم، پرسیدم: کجات تیر خورده؟ حرف بزن! بگو کجات تیر خورده؟ او در حالی که سعی می‌کرد خود را زار نشان دهد،
گفت: کوله‌پشتیم، کوله‌پشتیم ....
من که متوجه منظورش نشده بودم، پرسیدم: کوله‌پشتیت چی؟! ...
گفت: خودم هیچیم نشده، کوله‌پشتیم تیر خورده به او برس! تازه فهمیدم او حالش خوب است و گلوله‌ای به او اصابت نکرده، خدا شکر کردم.
هنوز می‌خواستم از خوشحالی او را در آغوش بکشم که متوجه شدم چه حالی از من گرفته.
می‌خواستم گوشش را بگیرم و از قایق پرتش کنم، بیرون که بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من.
معذرت‌خواهی کرد و گفت: لبخند بزن دلاور! من هم خنده‌ام گرفت و تلافی کارش را به زمانی دیگر موکول کردم.
منبع :مجله شمیم عشق
راوی : منصور امیرپور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۴
افسر ولایی مهدی(عج)