خاطره ای باز نشر شده از وبلاگ "همسر مومن من" . قابل توجه بزرگواران؛ از اونجایی که این سایت و فراخوان مذکور تازه راه افتاده، برای راحتی زوج هایی که قصد ارسال خاطره دارند، خاطراتی نشر میدیم تا قلق کار دستتون بیاد!
____________________________________________________________
خرید به قصد ان شاءالله !
دیروز با برادرم رفتم بیرون تا ایشون رو تا کلاسشون همراهی کنم.گفتم تا کلاسشون تموم بشه من این اطراف
چرخی بزنم.چرخ زدن همانا و 140000تومان خرید کردن همان(تازه کلی هم تهذیب نفس کردم و روی خیلی چیزها چشامو بستم) وقتی برگشتم سرشار از عذاب وجدان بودم
با خودم گفتم اگه به محمد بگم احتمالاً حتماً! ناراحت میشه
شب که محمدم اومد جریان رو بهش گفتم ایشون هم طبق معمول استقبال کردن و گفتن که کار خوبی کردی و از
این حرفا...
اما من که خودم می دونستم که کارم خوب نبود و زن باید اول زندگی قناعت کنه و از این حرفا..(البته فقط
60000تومانش برای خودم خرید کرده بودماااااا...)
در نتیجه این عذاب وجدان منو رها نمی کرد...