دست پخت عشقم
گل نازم سلام.
خسته و کوفته رسیدم خونه.از اداره تا خونه توی سرویس خواب بودم ،ولی باز چشمام از کم خوابی میسوخت. عینک دودی هم یادم رفته بود دیگه شده بود نور علی نور.به زور چشامو باز نگه داشته بودم.رسیدم خونه ، لباسامو عوض کردم و خونه رو یه خورده تمیز کردم ،رفتم دراز بکشم ،زنگ خونمون به صدا در اومد.پیش خودم گفتم یعنی کیه؟فکرکردم همسایه ها هستند،از چشمی در نگاه کردم ،چشمم به جمال همسر گل و نازنینم روشن شد،درو باز کردم و خودم پشت در موندم.خوشش نمیاد من بیام جلوی در،میگه همسایه روبرویی نبینه یه دفعه.از پشت در سلام کردم،عشقم تشریف آوردن توی خونه،توی چشماش پر خنده بود،با لحن خوشگلشگفت سلاااااااااااااااااااام سمانه جونم،خوبی؟خسته نباشید،منم گفتم تو هم خسته نباشید عشق من.کیفشو گرفتم گذاشتم زمین،همیشه از صورت و چشمام می فهمه من خسته ام.ولی خودش هیچوقت خستگیشو بروز نمیده شیطون بلا.