شب بود، دیگه داشت خوابم میبرد که صدام کرد.
_ عزیزم؟
_ جانم؟
_ بیا یه قراری با هم بذاریم. بیا از این به بعد شبا قبل از اینکه بخوابیم همدیگه رو حلال کنیم.
_ مگه چی کار کردیم که همدیگه رو حلال کنیم؟
_ عزیزم آدم که از اجلش خبر نداره. زن و شوهر هم بیشتر از همه به گردن هم حق دارن. پس بیا همدیگه رو حلال کنیم این طوری اگه یه وقت هم دعوامون بشه یه بهانه خوب برای آشتی داریم.