عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۳۰۳ مطلب توسط «افسر ولایی مهدی(عج)» ثبت شده است

شب هنگام درِ اورژانس، با صدای وحشتناکی همچون فیلم های کابویی توسط چند نفر باز و بسته شد و روی تختی دختر جوانی را با حالت بسیار آشفته به داخل اورژانس آورده و بیماررا مستقیم به انتهای اورژانس بردند.

چون من مریض داشته و در حال معاینه بیماریی بودم، پزشک دیگری بالای سر آن دختر رفت و به درمانش پرداخت. اما سر و صدای بیمار واضطراب غیرمعمولی همراهان، پزشک را مجبور کرد به ویزیتهای مجدد از وی مبادرت کند و نهایتا مجبور شد با تجویز آمپول آرام بخش بیمار را تا مدتی آرام کند ولی این پایان داستان نبود...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۲
افسر ولایی مهدی(عج)

لباس فرم معلم‌ها کت‌های بلند با شلوار بود. زنگ‌های تفریح کت‌هاشون را در می‌‌آوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود. با دیدن این صحنه خیلی‌ ناراحت شد. گفت: " چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند. می‌خوام ادبشان کنم...

" جواد دوید جلو و گفت: " می‌خوای چی‌ کار کنی‌ نکنه دردسر بشه ! " خندید و گفت :" نه ، فقط می‌خوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه... "

مهدی چادر‌های نماز خانه را برداشت؛ رفت بالای پشت بام. آهسته پرید توی حیات. کت‌های معلم ها را بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آنها چادر گذشت...

بعضی‌ معلم‌ها که نمیتوانستند با این وضع ‌‌ جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر ها را سر کنند و به خانه روند .

شهید مهدی کازرونی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۳
افسر ولایی مهدی(عج)

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۴
افسر ولایی مهدی(عج)


سفرهای مشهد مقدسی که من برای بچه های دانشگاه تدارک می دیدم غالبا با استقبال پسران و دختران مذهبی روبرو می شد ولی این بار نمی دانم چرا اینگونه امام رضا(ع) بین این همه بچه های صف اول نماز جماعتی، این افراد به ظاهر غیر مذهبی و مثلا بی حجاب را طلب کرده بود!

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند...

لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی دانستم با این همه بی حجاب و … چگونه باید برخورد کنم؛ مخصوصا چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند! ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا(ع) شدم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۸
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب العالمین؛

در کلاس زبان استاد مرا به فامیلی و خانم می خواند و دیگران را به نام کوچکشان صدا می زند به خودش اجازه نمی دهد با من شوخی کند و هر سوالی را نمی پرسد...

استاد الکترونیکم چندین بار به من گفته بود روی تو حساب جداگانه ای باز کرده ام...

سر کلاس کارگاه عمومی استاد که مرد جوانی بود گفت: چادرت را در بیاور؛ با چادر نمی توانی کار کنی دست و پا گیرت می شود، پاره می شود...

من گفتم: با چادر راحت ترم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۰
افسر ولایی مهدی(عج)

بلند ِسیاه ِقشنگـم امروز آمده ام عاشقانه هایم را اینجا برایت بنویسم...

عاشق بودنم را بگذار به پای حیای دخترانه ام...

نه!

اصلا همه اش را بگذار به پای عشق...

عشق دخترانه ی پاکی که مرا وادار می کند عاشقت باشم...

لحظه های عبورم از خیابان های کثیف شهرم،  لحظه های عاشقی ام با توست...

ای کاش دخترکان این شهر می فهمیدند لذت ملکه بودن را...

کاش می چشیدند طعم عاشقی را!!!

نگرانـم برای فردا؛ برای مادران فردا و دخترانشان!

نگران مادران فردایم؛ که از کودکی، مادرانشان آنها را پشت ویترینها به ارزان ترین قیمت به حراج گذاشته اند...

نگران مادران فردایم؛ که هیچ اندوخته ای ندارند که برای دخترکانشان به ارث بگذارند.

نسلی که مادر چیزی ندارد که به کودکش بیاموزد...

نگران فقرم؛ فقر از ناتوانی کنترل نگاه ها...

فقر حریم مقدس خانواده ها...

فقر لذت عبادت و بندگی...

فقر محبت...

فقر شخصیت...

فقر غرور...

فقر عزت...

________

خاطره از: لثارات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۵
افسر ولایی مهدی(عج)

یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت...
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز...
ترمز زد و ایستاد...
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر…
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب!
اشهد ان لا اله الا الله…
هرکی آقا مجید رو نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت:
“مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
همین!
“برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”

شادی روح شهدا 5 صلوات بفرستید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۱
افسر ولایی مهدی(عج)
همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود .
حمید متوجه او شد. پرسید: این لباسها مال توست ؟
کدام لباس ها را می گفت، این چند دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود .
آره همه اش مال منه چطوره ؟
تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی ؟
نه ! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد، همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید تنوع هم لازمه .
به نظر من یکی دو دست کافیه. خودتو با اینها مشغول نکن. آنها را بده به زلزله زده ها.
من می خواهم یک همفکر ، یک دوست ، یک مبارز همراه من باشد ، نه خدای نکرده یک عروسک!
منبع: ابروباد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۹
افسر ولایی مهدی(عج)
خانم م یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت میکند:
 
"یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.
 
وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.
همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم".
منبع: حاج آقا داوودی
__._,_.___
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۸
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم الله

" یادم نمیرود

جشن ازدواج دانشجویی

کارگاه آموزشی

و صحبتهای مجری برنامه و صدای قهقهه دانشجوها!

یادم نمی رود چه لطیفه های ضد مرد و زنی میگفت و بچه ها ریسه میرفتن از خنده...

یادم نمیرود که هربار که خانم ها رو ضایع میکرد و آقایان مجلس با دست و سوت و فریاد همراهی اش میکردن، تو چه آرام و زیبا و دلنشین دستانم را می فشردی!

من همین ها را دوست دارم. همین احترام های عاشقانه را! همین عشق های محترمانه را!

"

____________
خاطره از: شمیلی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۹
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم الله الرحمن الرحیم

تو مترو با خواهرم وایساده بودیم که یهو یه خانم فروشنده شالش رو انداخته بود و گل سراشو روی سرش تبلیغ میکرد! بگیم، نگیم، چی بگیم و... تصمیم گرفتیم که بریم بگیم و ایستگاه بعد پیاده شیم و با مترو بعدی ادامه مسیرمونو بریم. خواهرم رفت جلو من عقبتر بودم (طوری که معلوم نبود باهمیم).

بهش گفت: خانم شالتونو سرتون کنین.
- من دارم جنسمو میفروشم، توی واگن خانم ها هم هستم.
مترو دوربین داره، تو ایستگاه هم از بیرون دید داره!
- نخیر دوربین نداره و ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۳
افسر ولایی مهدی(عج)

بسم رب النور

اومده بودند خونمون مهمونی. در یه موقعیت مناسب که دور و برش خلوت شد رفتم جلوش وایستادم و میخواستم آروم بهش بگم بذار روسریت رو برات درست کنم و همزمان دستم رو بردم به طرف روسریش که دیدم پدرش داره بهم میگه: به مادرش بگو!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۳
افسر ولایی مهدی(عج)

حدود ۲۰ سالی بیشتر نداشت. شاید اگر بگویم دستمال سر از نوع میکروسکوپی ها سرش می کرد، بیشتر به واقعیت شبیه است تا بگویم روسری می پوشید! از آن دخترهایی بود که بقول بعضی می گویند: آخرشه!

قبل از ماه رمضان بود. وقتی برای مشاوره به اتاق من آمد با روزهای قبل خیلی فرق می کرد؛ مقنعه سر کرد هر چند هنوز موهایش بیرون بود اما آن تیپ کجا، مقنعه امروزش کجا؟!

داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۸
افسر ولایی مهدی(عج)


بسم الله الرحمن الرحیم
ﺳﻼﻡ. ﺑﻨﺪﻩ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ 4 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﻡ؛ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺘﺮﻭ ﺷﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺪﺣﺠﺎﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﻡ، ﭘﺴﺮﻡ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﺯﺷﺘﯽ! ﻫﻤﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ.
ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟! ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻧﻮﺭ!
ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﻮ !!!
ﻫﻤﻪ ﻭﺍﮔﻦ ﺯﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻢ.
ﮔﻔﺖ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﻢ ﺑﻼ؟!
ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺷﻮ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﺎﺳﯿﺪ.
ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ، ﺑﻬﺶ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯼ ﻗﻄﻌﺎً؛ ﺍﻣﺎ ﻓﻄﺮﺕ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﭘﺎﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ! ( ﺑﻪ ﮔﺮﺩﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ‏)
ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻥ؛ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﻟﺶ! ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﺗﻮ ﺑﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ!
ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻦ ﭼﻪ ﺟﻮﯼ ﺑﻮﺩ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﻓﻀﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺑﻮﺩﻥ.
ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﺑﺎ ﻟﺞ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻧﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ، ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻣﻮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻦ.
ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ.
ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﯽ؟!
ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺑﺸﯿﻨﻪ جای من ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻪ.
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﺩﻟﺶ ﺿﻌﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﻧﺎﺯﺵ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺟﺎ ﺑﻬﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻋﺎ ﮐﻦ! ( ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﻭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺟﺎ ﺑﺪﯾﻢ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﻣﯿﮕﻪ ...‏)
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺷﮑﻼﺕ ﺩﺍﺩ!
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺣﺎﻟﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ، ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ...
ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﻫﺮﮐﺲ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺑﯿﻨﯽ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﺎﻟﯿﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﮑﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ.
ان شاٱلله که بتونیم از آمران بمعروف و ناهیان از منکر باشیم  .
منبع: ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ "ﺣﯿﺎ "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۴
افسر ولایی مهدی(عج)

خانم محجبه ای از در وارد می شود و یک راست می آید جلوی میز!
سلام می کند و می گوید:
آقا! شما که غریبه نیستین… جای برادر ما… ؛ می دونید من و شوهرم همدیگر رو خیلی دوست داریم ولی از هم بدمون می آید!!!
یه کتابی ندارین که بخونیم این وضعیت درست بشه؟!
محسن که حاج و واج مانده که چه بگوید… فکر می کند شاید کتاب «بروید با هم بسازید» دردشان را دوا کند…
بعد هم همان خانم می گوید کتابی ندارد که آدم رو به خدا نزدیک کنه؟!
و من می گویم:
إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَاتِ سَیَجْعَلُ لهَُمُ الرَّحْمَانُ وُدًّا
خداى رحمان کسانى را که ایمان آورده‏ اند و کارهاى شایسته کرده‏ اند، محبوب همه گرداند!

_______

منبع: وبلاگ کتابستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۵
افسر ولایی مهدی(عج)