بسم رب المحبوب
ظهور چقدر نزدیک است؟!
بسم رب المحبوب
ظهور چقدر نزدیک است؟!
بسم الله ارحمن الرحیم
وفای به عهد
روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت :
این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است
و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟
مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت :
(( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را
روی سینی بیاورم روی تخت.))
تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست
ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و
وقتی منعش می کردم ، می گفت :
((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.))
منبع : سر رسید یاران ناب سال ۱۳۹۱
بازنشر از: ابر و باد
بسم الله الرحمن الرحیم
ماجرای ازدواج حسین و هانیه
یه شب سر سفره بود که مامانش بهش گفت کارات رو ردیف کن دو روز دیگه می خوایم بریم خواستگاری...
حسین که خیلی خوشحال شده بود پرسید: پس بالاخره پیدا شد. خدایا شکرت! حالا کی معرفی کرده؟ مطمئنید که دختر خوب و باایمانیه؟ ...
مامانش که از سؤالای پشت سر پسر، گیج شده بود، گفت : یکی از دوستام که خیلی آدم مطمئنیه معرفی شون کرده. ظاهراً یکی از فامیلای نزدیک شون. اون که خیلی تعریف دختر و خونواده اش رو کرد.
حسین گفت: شرایط الآن زندگی و کارم رو بهشون گفتید؟
مادر جواب داد: آره. خیالت راحت؛ باباش گفته همینکه بدونم پسر، باایمان باشه و اهل کار کردن و کسب روزی حلال، اجازه میدم بیان خواستگاری. حالا اینکه دختر و پسر حرف بزنن و به نتیجه برسن یا نه، به خودشون مربوطه ...
پسر، یه نفس عمیقی کشید و کنار سفره ی غذا، به سجده افتاد... خوشحال بود که خونواده ای پیدا شده که ایمان براشون حرف اول رو می زنه و این خیلی مهم بود چون خود حسین هم همین اعتقاد رو داشت که اگه دو طرف باایمان باشن، تو زندگی کمتر دچار مشکل میشن و...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
موقعی که محمدحسین اومد خواستگاری راستش تیپش زیــــــاد خوب نبود یعنی من خیلی نمی
پسندیدم البته خیلی مرتب و تمیز بوداااا اما از اون جوری که موهاش بود و محاسن و... خیلی خوشم
نمی اومد بعد از عقدمون چندتا راهکار بهش پیشنهاد دادم که وقتی عمل کرد چهره ش از این رو به اون
رو شد یعنیـــــــــــــــــــــــــــی عاااااااالی!حالا بهتر هم میشه:))
الانا وقتی یه جور خاصی ریش میذاره بهش می گم اگه روز اول همینجوری اومده بودی همون موقع بهت
جواب مثبت می دادمالبته خیلی ها میگن که محاسن اونجوری بهش نمیاد اما به نظر من که فوق العاده جذاب و خواستنی میشه(خب البته شاید فقط به چشم من اینجوریه!)
وقتی بهش گفتم خب چرا قبل ترها خودتو اینجوری درست نمی کردی گفت:آخه خیلی دوست نداشتم
جلب توجه (نامحرم)کنم...!(یعنی اعتماد به نفس رو داشتید)
بسم الله الرحمن الرحیم
از تبار یوسف
هم خوش تیپ و زیبا بود،هم درس خوان؛اینجور افراد هم توی کلاس،زودتر شناخته می شوند.
نفهمیدن درس،کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یا گرفتن جزوه های درسی،بهانه هایی بود که دخترها برای هم کلام شدن با او انتخاب می کردند.پاپیچش می شدند،ولی محلشان نمی گذاشت؛سرش به کار خودش بود.
وقتی هم علنی به او پیشنهاد ازدواج می دادند،می گفت:
(( دختری که راه بیفته دنبال شوهر برای خودش بگرده که به درد زندگی نمی خوره!
نمی شه باهاش زندگی کرد.))
شهید محمدعلی رهنمون
یادگاران16،ص19
رسول خدا(ص) فرمودند: (( بر شما باد که همسر با ایمان انتخاب کنید.))
وسائل الشیعه،ج20،ص50
سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام
ضحی ۱تا ۳
افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی
یس ۳۰
و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
انعام ۴
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
انبیا ۸۷
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری
یونس ۲۴
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
حج ۷۳
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت
فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم
که باورم میکنی اما به من شک داشتی
احزاب ۱۰
تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ
آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری ، پس من به سوی تو بازگشتم تا
تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن
توبه ۱۱۸
هفته دیگه تولد همسرمه. ملاک من و همسرم برا کادو خریدن چیزیه که بهش احتیاج
داریم. برا همین میخوام براش لباس بخرم ولی برای اینکه هیجان کار بیشتر بشه
و نشون بدم که چقدر دوسش دارم تصمیم گرفتم برای کادو کردنش حوصله بیشتری
بذارم. از ایده کادو بادکنکی خیلی خوشم اومد. روششو برا دوستای عزیزم میذارم
تا اگه دوست داشتن استفاده کنند.
در این صفحه و اینیکی صفحه میتونید نمونههای جذاب دیگهای از کادوی بادکنکی رو ببینین و ازش ایده بگیرین. ______________ منبع: هفته نامه متاهلین
ایده عاشقانه برای عکس آتلیه
اولین باری که این عکس رو دیدم خیلی ازش خوشم اومد و تصمیم گرفتم که عکس های عروسیم رو اینجور بگیرم. گفتم برای شما هم بگذارم تا ایده شه برای عکس های آتلیه تون.
ایده نوشتــ : لزومی نداره حتما تو آتلیه عکس بگیرین؛ از این ایده میتونین در خانه استفاده کنین؛ فقط باید مخ و حرفه ای باشین! و زاویه دست ها رو با دقت اجرا کنید.
منبع: هفته نامه متاهلین
حدیث زیاد داریم که تفکر کنید. خیلی تفکر رو به ما سفارش کردن. اما اگر میخوای فکر کنی، به گذشتهات فکر کن.
خیلیها فکر میکنند که دنیا آخرش چیه؟ اما بهتره فکر کنه که اینقدری که از عمرش گذشته چی شده؟ چی کار کرده؟ خوب باقی عمر هم همینه دیگه. پس فکر کن ببین قبلاً چه کردی. شاید بقیه عمرتو درست کنی. چرا غفلت داری؟
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی.
با خودمون بگیم همه رفقای ما مردن. خیلی هم از ما بهتر بودن، پولدارتر بودن، ولی دیگه مردن. من هم میمیرم.
پس بشینیم فکر کنم، ببینم گذشته چه کردم؟ یعنی به عمر گذشتمون تفکر کنیم.
ببینم از آخرت غافل بودم یا نه؟ الان چی، غافلم یا نه؟ ببینم که تو این زراعت دنیا چه حاصلی برای خودم برداشتم؟ ببینم یاد امام زمانم بودم یا نه؟ به گذشتم فکر کنم ببینم تو کارهام امام زمانو در نظر داشتم یا ازش غافل بودم؟
اگر حضرت رو همیشه تو نظرت داشتی، مطمئن باش درخت عمرت میوه داده. اگه نه، که این چند روزه باقی مونده رو دریاب.
شاید تو گذشته قلبت مرده، گناه قلب آدمو میکشه. امام چهارم تو دعای «خمسه عشر» میگه قلب من از گناهان مرد. ببین کی داره این حرفو میزنه. حالا اگه میخوای در باقی عمرت قلبت زنده بشه امام زمانو یاد کن. یاد او قلبو زنده میکنه.
پس
بهترین تفکر، تفکر در گذشته است. چون بهت میفهمونه که چند مرده حلاجی.
منبع: tinat.blog.ir
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیة الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:
«در ایام جوانی (حدود 23 سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»
آنگاه دلیرانه، همچون حضرت یوسف (علیه السلام) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد. دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمیشنیدند، میبیند و میشنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون میآید، بعضی از افراد را به صورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
از جناب شیخ نقل شدهاست که فرمود:
«روزی از چهار راه "مولوی" و از مسیر خیابان "سیروس" به چهار راه "گلوبندک" رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارهای میکرد و میفرمود:
«من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک میکنم و از آن چشم میپوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.»
منبع:
کیمیای محبت، حجة الاسلام محمدی ری شهری .
مرحوم آیتالله احمد مجتهدی تهرانی در سخنانی اظهار داشته است :
امام زینالعابدین (ع) فرمودند: هر کس عالم و حکیمی نداشته باشد که او را ارشاد کند هلاک میشود. انسان باید در دو چیز استاد داشته باشد یکی اخلاقیات و دیگر عُرفیات.
اگر درس بخوانی و استاد اخلاق نداشته باشی، بر فرض آیةالله هم بشوی نَفْس تو هم، آیةالله میشود آنوقت بیچاره میشود.
همانطور که به دکتر میروی و دستور رژیم غذایی میگیری باید پیش استاد بروی و دستور اخلاق بگیری، باید استاد باشد که نزد او بروی که باد کبر و غرور تو را خالی کند، فکر نکنی حالا که این کتابها را میخوانی به جایی رسیدهای و حتماً مورد تأیید امام زمان (عج) قرار گرفتهای
شغل حضرت سلیمان علیه السلام حصیر بافی بود و خوراکش نیز از همین شغلش بود با اینکه صاحب سلطنت عظیمی بود که همه اینها را خودش از خدا خواسته بود، در روایت هست که به خاطر حساب و کتاب زیادی که ایشان دارند آخرین پیامبری هستند که وارد بهشت میشوند.
مال من عمل من است که به همراه خودم میبرم، اما چیز دیگری نمیتوانم ببرم.
حضرت سلیمان فرزندی داشت که فوت کرد، ایشان خیلی ناراحتی کرد، دو مَلَک آمدند برای دلداری حضرت، یکی از آنها گفت ما دو نفر اختلاف داریم و اختلاف ما را حل کنید. من کشت و زرعی داشتم و ایشان آمده و محصولاتم را از بین برده است، چرا این کار کرده است؟ حضرت سلیمان به او گفتند: چرا این کار را انجام دادی و کشت و زرع ایشان را نابود کردهای؟ در جواب گفت: ایشان در جاده و مسیر عبور کشت و زرع کرده، من هم از این جاده عبور میکنم در نتیجه محصول ایشان از بین رفت.
حضرت به مَلَک اولی گفتند: این شخص ضامن نیست و تو نباید در مسیر عبور و مرور کشت میکردی.
ملک اول به حضرت گفت: سلیمان! دنیا جاده است، در مسیر رفتن است، چه کسی مانده که بچه تو بماند. این دنیا جای ماندن نیست. نخواهی بروی به زور میبرندت.
بسمه تعالی
گفتم که: الف، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
بارها گفتهام و بار دگر میگویم:
«کسی که بداند هر که خدا را یاد کند، خدا همنشین اوست،
احتیاج به هیچ وعظی ندارد، میداند چه باید بکند و چه باید نکند؛ می داند که آنچه
را که می داند، باید انجام دهد، و در آنچه که نمی داند، باید احتیاط کند.»
والسلام علیکم و رحمة الله و
برکاته
الاقل محمد تقی البهجة
پی نوشتــ : این حرف و نصیحت رو به شهید محمد عبدی کرده بود.ایشان سال هفتادو شش یا هفت (درست خاطرم نیست)در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر و اشرار به فیض شهادت نائل امد.روحشون شاد.صلواتی جهت خشنودی و سلامتی حضرت حجت بفرستید.
در روایات هست که دروغ و غیبت از بعضی کبائر دیگر بالاتر است. میدانیم که اگر باب دروغ و غیبت باز شود، عصیان و طغیان دیگر حدّی ندارند. چه فتنههایی برای دروغ و غیبت است!
اگر راه دروغ و غیبت باز شود، دیگر خدا میداند به کجاها میرسد! پردهدری از مسلمانها، به مجرد این که انسان یک چیزی از آنها دید، نزد مردم او را خوار کند و مردم هم از او روی برگردانند، خدا میداند چه فتنههایی در آن خواهد بود! اگر کشف اسرار و هتکِ حجابِ حرمتِ مؤمنان بکنند، چه نزاعهایی واقع میشود!!
این مثل عمل نامشروع نیست که شهوات جنسی است و هر وقت شهوتی بود، شد، و هر وقت نبود، نشد. آدمِ پیر که در فکر شهوات جنسی نمیباشد؛ اما غیبت این جور نیست. هر چه عمر آدم بالاتر برود و بخواهد جلوی آن را باز کند، بیشتر مایل میشود که مجلس با حرف این و آن، نقل و شیرینی داشته باشد!
منبع: گوهرهای حکیمانه، ص47.
بسم رب المحبوب تصدقت شوم... زمان: فروردین 1312/ذى القعده 1351. تصدقت
شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز
و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش
است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند.
[حالِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد
خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم؛ (2)
حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش
دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد.
مکان: لبنان، بیروت.
مخاطب: ثقفى، خدیجه (1).