عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

۱۰۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

دستم را محکم گرفته بود و به دنبال خود میکشاند. البته حق داشت، هجوم جمعیت انقدر زیاد بود که لحظه ایی غفلت، گم ات میکرد.

من در مکانی قرار داشتم که 24 میلیون عاشق را یکجا میمهانی میداد. 

حسام به طرف گروهی از جوانان رفت و دستم را به نرمی رها کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۵
افسر ولایی مهدی(عج)

دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نهایت عاشقانه ها..

دستم را گرفت و به گوشه ایی از خیابان برد. و من بی صدا فقط و فقط در اوج گنگیِ شیرینم تماشایش کردم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۳
افسر ولایی مهدی(عج)

اتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربان قلب من تپش به تپش بالا میرفت.

اینجا حتی خاکش هم جذبه ایی خاص و ویژه داشت. 

حالِ بقیه ی مسافران دست کمی از من نداشت..  تعدادی اشک میریختند.. عده ایی زیر لب چیزی را زمزمه میکردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۲
افسر ولایی مهدی(عج)

آن مرد رفت؛ وقتی که باران نمیبارید، آسمان نمی غرید و همه ی شهر خواب بودند، به جز من..

حالا آن مرد در عراق بود و همه ی قلبم خلاصه میشد در نفسهایش..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۱
افسر ولایی مهدی(عج)

وارد ماه محرم شده بودیم و عرق کردنِ دستانم از فرط دلتنگی و دلشوره به دو برابر رسیده بود.

حالا درد و تهوع هم تا جایی که تیغشان میبرید، کم نمیذاشتند.

روز قبل از عازم شدنش به ماموریت، مانند مرغی سر کنده در حیاط قدم میزدم و لحظه شماری میکردم  آمدنش را...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۶
افسر ولایی مهدی(عج)

حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمیگذشت.

پر بود از شبیه به هیچ کس نبودن.

مدام حسرت میخوردم که ای کاش سرطان و مرگ، فرصتِ بیشتریِ برایِ ماندن کنار این مرد جنگ ارزانیم کند. مردی که لباسش از زره بود و قلبش از طلا.. 

به کمر سلاح میبست و با دست باغی از عشق میکاشت..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۵
افسر ولایی مهدی(عج)

حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت..

حسام، آرزویِ روزهایِ سختِ  بیماریم بود و حالا داشتم اش.

فردای آن شب حسام به سراغم آمد. و در حیاط منتظر ماند تا آماده شوم.

از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. پرشیطنت حرف میزد و سر به سر دانیال میگذاشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۵
افسر ولایی مهدی(عج)

یک جشن عقد کوچک و مذهبی. 

این دور ذهن ترین اتفاقی که هیچ وقت فالش را در فنجانِ قهوه ام ندیده بودم.

خبری از مردان نامحرم در اطراف سفره ی عقد نبود.

دانیال زیرِ گوشِ حسام پچ پچ کنان میخندید و او لحظه به لحظه سرخ تر میشد و لبخندش عمیقتر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۴
افسر ولایی مهدی(عج)

"یاعلی" را که از دهانم شنید، لبهایش متبسم شد.. چشمانش خندید.. و نفس شوق زده اش را با صدا بیرون داد (کشتین ما رو خدایی.. از برگردوندنِ مناطق اشغال شده سختتر بود..)

سر بلند کرد. چشمانش را دیدم.. اما مسیرِ نگاهش باز هم مرا هدف نمیگرفت.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۲
افسر ولایی مهدی(عج)

آن شهید..

پدریِ مردی که دچارش شده بودم، پدرانه ها خرج کرده بود.

حسام با انگشترِ عقیقِ خفته در انگشتانِ کشیده و مردانه اش بازی میکرد (وقتی مامان همه ی ماجرا رو تعریف کردن. خشکم زد..

نمیدانستم باید خوشحال باشم؟؟؟ یا ناراحت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۱
افسر ولایی مهدی(عج)

گیج و منگ به درخواستهایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاههایِ پر نگرانیِ دانیال، لبیک گفتم و رویِ دورترین مبل از حسام نشستم.

استرس و سوالهایِ بی جواب، رعشه ایی پنهانی به وجودم سرازیر کرده بود.

در مجلس چشم چرخاندم..

حسام متین وموقر مثله همیشه با دانیال حرف میزد و میخندید..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۹
افسر ولایی مهدی(عج)

آن ظهر درست در وسط حیاتِ امامزاده شکستم و تکه هایم را به خانه آوردم.

هیچ وقت حتی به ذهنم خطور نمیکرد که این قهرمان تا این حد پتانسیلِ خباثت داشته باشد.

وقتی به خانه رسیدم چون مرده ایی بی حرکت رویِ تخت اتاقم مچاله شدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۵
افسر ولایی مهدی(عج)

"نه" گفتم و قلبم مچاله شد.. 

"نه" گفتم و زمان ایستاد..

فاطمه خانم با غمی عجیب، پیشانی ام را بوسید ( شرمندتم دخترم.. تو رو به جد امیرمهدی حلالم کن..  )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۴
افسر ولایی مهدی(عج)

چقدر خدا را شکر کردم که مادرِ فاطمه نامش، چیزی متوجه نشد و حسام بی سرو صدا، جان سالم به در برد.

مدت کوتاهی از آن جریان گذشت و منِ تازه نماز خوان، جرعه جرعه عشق مینوشیدم و سجده سجده حظ میبرم  از مهری  که نه "به" آن، بلکه  "روی" اش تمرینِ بندگی میکردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۲
افسر ولایی مهدی(عج)

آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاشهایش را فراری داده بود، سخت تر از مردن، گریبانم را میدرید اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟؟
مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام..
کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۰
افسر ولایی مهدی(عج)