عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

خاطره 14 (فراخوان حریم آسمانی) / به چادر چنگ زدم...

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

آنچه از دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و زمان دانشجویی‌ام به یاد دارم، این است که همیشه با چیزی در درونم آرامش می‌یافتم، صحبت می‌کردم و از هم‌صحبتی‌اش لذت می‌بردم، به نصیحت‌هایش گوش جان می‌سپردم و هرگاه نافرمانی‌اش می‌کردم، تا مدت‌ها دل‌چرکین و پژمرده بودم، مثل بچه‌ای که پدر و مادرش با او قهر کرده‌اند.

در یک خانواده‌ی سنتی ایرانی بزرگ شدم و شکل گرفتم. با مفاهیم اسلامی و قرآنی، فقط به صورت ظاهری آشنا بودم. از بچگی نماز می‌خواندم، روزه می‌گرفتم و حجابی معمولی و ساده داشتم، ولی حتی اگر منزل نزدیکان می‌رفتم و شب می‌ماندم، در تاریکی شب هم روسری و حجابم را محکم نگاهبانی می‌کردم که مبادا کسی مرا بی‌حجاب ببیند. با وجود اینکه هیچ اجباری بالای سرم نبود، فقط به این دلیل که در تمام حالات، خدا را شاهد بر تمام افکار و اعمالم می‌دیدم و رضایت او را می‌خواستم.

دوران دانشجویی‌ام را در دانشکده پزشکی یکی از دانشگاه‌های تهران سپری کردم. در آن زمان هم پوششم مانتویی معمولی با مقنعه‌ای ساده بود. می‌دیدم که بعضی هم‌کلاسی‌های شهرستانی‌ام که موقع ورود به دانشگاه با لباس پوشیده و چادر و مقنعه هستند، بعد از یکی دو ترم، چه بر سر پوششان می‌آید، ولی چیزی در درونم بود و نمی‌گذاشت من هم هم‌رنگ محیط شوم و بیشتر کارهای دور و بری‌هایم به نظرم سبک می‌آمد.

در آن دوران، زیاد بودند دختران نجیب و محجبه‌ای که تحت تأثیر محیط بیرونی و برای پیدا کردن یک زندگی به ظاهر بهتر، همه چیزشان را از دست دادند و آرام آرام دین و آخرتشان را به دنیا فروختند که مثلاً یک همسر خوب و یک زندگی مرفه به دست آوردند، ولی بعد از گذشت مدت نه چندان طولانی، فهمیدند چه فریبی خورده‌اند که شیفته‌ی ظاهر بعضی مردها شده‌اند، اما دیگر برای خیلی‌هایشان فرصت برگشت و جبران گذشته‌ها وجود نداشت.

گذشت زمان به من آموخت که ایمان واقعی، قلبی است، ولی نشانه‌هایی در ظاهر نیز دارد که یکی از نشانه‌های آن، حجاب برتر است؛ و این حجاب برتر باید اصیل باشد و با گذشت تغییرات زمانی و تحولات، دست‌نخورده باقی بماند، مثل نماز که پرچم اسلام است و با گذشت زمان، باید کامل‌تر و اثربخش‌تر شود.

نذر کرده بودم که شروع چادری شدنم را با سفر حج آغاز کنم، اما بعد از مدتی با خودم فکر کردم شاید اصلاً سعادت زیارت بیت‌الله الحرام به من حقیر دست ندهد. آیا باید آنچه می‌دانم درست است را بیشتر از این به تعویق بیندازم و آرزویم را به گور ببرم؟

زمان به من آموخت که ایمان واقعی، قلبی است، ولی نشانه‌هایی در ظاهر نیز دارد که یکی از نشانه‌های آن، حجاب برتر است؛ و این حجاب برتر باید اصیل باشد و با گذشت تغییرات زمانی و تحولات، دست‌نخورده باقی بماند، مثل نماز که پرچم اسلام است و با گذشت زمان، باید کامل‌تر و اثربخش‌تر شود.

پس اراده کردم و بسم الله گفتم. دقیقاً روز اول عید نوروز بود و به نظرم بسیار برای این تحول مناسب. شروع کار سخت بود. من فکر می‌کردم فقط نگهداری و طرز پوشیدن چادر است که مشکل است، ولی بعد فهمیدم که اتفاقاً راحت‌ترین قسمت ماجرا، این بوده است. طرز برخورد دیگران، بسی سخت‌تر و ناراحت کننده‌تر بود، عجیب بود که آن‌ها از چادر سر کردن من ناراحت بودند! مدام از طرف دوستان و آشنایان، مورد سۆال قرار می‌گرفتم که آیا کار تازه یا موقعیت اجتماعی جدیدی پیدا کرده‌ای؟! آیا قرار است جایی استخدام شوی یا بورسیه‌ای بگیری؟ حتی به بعضی‌ها آنقدر برخورده بود که تا مدتی با من قهر بودند و به من، برچسب امل بودن می‌زدند!

آن زمان بود که فهمیدم چقدر طرز برخورد بعضی از فروشنده‌‌های مغازه‌ها و بوتیک‌ها با یک فرد محجبه فرق دارد و با گفتن یک جواب سربالا یا «نداریم»، شر او را کم می‌کنند تا تمام وقت خود را صرف گپ زدن با مشتری‌های امروزی! و سبک و از خدا بی‌خبر کنند تا رزق خود را از راه برآوردن خواسته‌های چنین افرادی درآورند! هیچ کدام از این برخوردها، مرا دلسرد و مأیوس نکرد، بلکه تصمیمم جدی‌تر شد و چیزی که مرا خوشحال می‌کرد، احساس آزادی و راحتی‌ای بود که قبلاً احساس نکرده بودم و همچنین احساس نزدیک‌تر شدنم به خداوند که از همه‌ چیز بالاتر است. خدا را شکر.

شاید قدم اول را با سختی و مقاومت برداشتم، ولی او که قادر و مقتدر مطلق است، قدم‌های بعدی مرا آسان‌تر کرد و در انواع رحمتش به سویم باز شد؛ از کلاس‌های تفسیر قرآن و اخلاق پزشکی و نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه و چهل حدیث گرفته تا توفیق زیارت حج تمتع و کمک به همنوعان و … در این مسیر، دوستان یکرنگی یافتم که وجودشان در زندگی هر انسانی، مثل پیدا کردن ستاره سهیل است و هرکدام به نحوی به کمک من شتافتند و مرا در این راه، یاری دادند.

حالا دیگر قرآن و نهج‌البلاغه را با چشم نمی‌خوانم، بلکه با دل می‌خوانم خط به خطشان را؛ در تاریکی شب با نور چراغ نمی‌بینم، بلکه با اشک لغزان می‌بینم. سختی‌ها و مرارت‌های زندگی برایم به شیرینی تبدیل شد؛ نمازم واقعی‌تر شد؛ قلبم نسبت به دیگران مهربان‌تر شد. در برخورد با بیمارانم، دلسوزتر شده‌ام و به عبارتی، تازه خود را شناخته‌ام. تولدی دیگر یافته‌ام و احساس می‌کنم که انسان دیگری شده‌ام در دنیایی بهتر. به عبارتی، چادر سر کردن برای من، تبدیل پوچی‌های درون بود به معنویات بیرون و برخلاف آنچه تبلیغ می‌کنند که حجاب محدودیت است، چادر برای من، آزادی از حصارها و عقده‌های درونی شد.

نمی‌دانم باید چگونه بگویم، یک چادر سیاه ۵/۴ متری برای من، همان ریسمان الهی شد که بدان چنگ زدم و همیشه به خاطر آن بسیار شاکرم. امیدوارم جوانان امروزی با نگاه عمیق‌تری به تعالیم روح‌بخش اسلام توجه کرده و سنت‌های خوب ایرانی و شیعه بودن خود را حفظ کنند. ان شاء الله…


منبع : وبلاگ بوستان حجاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">