عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

وبلاگ رسمی کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی : @asheghaneh_halal

عاشقانه های حلال

بسم رب المحبوب؛
آدرس کانال و پیج های ما در تلگرام:

عاشقانہ هاے حلال:

tel & insta: @asheghaneh_halal

خادم مجازے:

tel & insta: @khadem_majazi

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۲ مرداد ۹۶، ۱۹:۱۰ - فاطمه
    واقعا
نویسندگان

داداشم منو دید تو خیابون... با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام...

خیلی ترسیده بودم... الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه...

نزدیک غروب رسید... وضو گرفت دو رکعت نماز خوند...

بعد از نماز گفت بیا اینجا؛ خیلی ترسیده بودم؛ گفت آبجی بشین؛ نشستم ...

بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا(س) خوند... حسابی گریه کرد؛ منم گریه ام گرفت

بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند؟! از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه!

آخه غیرت الله؛ میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!

میدونی چرا امام حسن زود پیر شد؟! بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه...

آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش

یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون؛ من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم

سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن...

اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی

از برخوردش خیلی تعجب کردم... احساس شرم میکردم

گفتم داداش ان شاالله سایه ات همیشه بالا سرمه... پیشونیشو بوسیدم...

سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده

بعدا لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...

سربند یا فاطمه الزهرا(س)...

حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه..

پیش خودم میگم حتما اینا داداش ندارن که....

یا زهرا(س)....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">